من و دل

هفته نامه آل یاسین ـ شماره دوم
مرغ خسته ی دلم بهانه ی او را می گیرد و از جدایی شکوه سر می دهد، معصومانه نگاهش می کنم و می پرسم از چه این چنین زار می زنی؟
غریبانه به من می نگرد و می گوید: از غربت یار.
می گویم: کدامین یار؟
می گوید: همو که هر آدینه لحظه شماری می کنم تا حضورش را به تماشا بنشینم و غروب با نیامدنش زانوی غم بغل می گیرم، همو که اول و آخر آرزوهایم است، همو که ندای غریبانه «امن یجیب»ش آتشم می زند، همو که مستجاب الدعوه است اما آمدنش به من و امثال من وابسته است.
می گویم: چه دنیای عجیبی داری، این همه آرزوهای زیبا، این همه آروزهای رنگارنگ و تو تنها او را می خواهی؟