امروز : چهارشنبه، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

آخرین مطالب ارسالی سایت

ما صاحب داریم …

انتشار در: 18 ژوئن 2013

ما صاحب داریم …

هفته نامه آل یاسین ـ شماره ۱۰

آل یاسین:  السلام علیک یا حجه فی ارضه

همه انسانها بالاخص شیعیان ریز خوار خوان ولایتند داستانی که میخوانید جریانی واقعی است. یک نمونه از هزاران هزار لطف مشهود و قابل درک امام زمان (عج) است. امامی که اگرنگاه مهربانش نبود زمین اهلش را درخود فرو میبرد…

» ماجرا مربوط به ابتدای خدمتم یعنی ۳۵ سال قبل می باشد تازه به عنوان راننده مشغول کار شده بودم. یکی از روزها رئیس اداره به من دستور داد که خانواده و میهمانانش را که تعدادی زن و دختر و یک پسر بچه بودند برای دیدن »قلعه حمزه خان« به روستای »اشتران« ببرم. حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به قلعه معروف اشتران رسیدیم. هوا خوش بود و آنها مشغول بازی و تفریح شدند و قسمتهای مختلف قلعه را نیز بازدید نمودند. کم کم غروب آفتاب نزدیک میشد بنابراین به آنها هشدار دادم که تا هوا تاریک نشده باید برگردیم. سوار ماشین شده و حرکت کردیم اواسط گردنه اشتران (که گردنه ای خطرناک است) رسیدیم. احساس کردم که لاستیک ماشین پنچر شده است، ترمز کرده و چرخ را بازدید نمودم دیدم که لاستیک خوابیده است، زاپاس را بیرون آورده و جک را زیر ماشین قرار دادم. اما با کمال ت‍أسف دیدم که جک خراب است؛ کمی که بالا میرفت مجدداً به پایین برمی گشت.

خلاصه اینکه تلاش من برای تعویض لاستیک بی نتیجه ماند و کاملاً ناامید شدم. حالا هوا کاملاً تاریک شده بود وسط جاده گیر کرده بودیم و سر نشینان همه از شدت ترس بی قراری میکردند. متأسفانه هیچگونه وسیله نقلیه از آن راه عبور نمی کرد تا بتوانیم کمکی بگیریم و من که ازبه خطر افتادن جان و مال ناموس سرنشینان بیم داشتم. با کمال ناامیدی چشم به دو طرف جاده دوخته بودم با چشمانی گریان و قلبی ناامید رو به قبله کرده و از آقا امام زمان (عج) کمک و استمداد طلبیدم.

به آقا عرض کردم »آقا جان میدانم که این افراد بی حجابند و پوشش اسلامی ندارند و با ظاهر خود شما را آزرده ساخته اند اما من مسئول محافظت از آنها هستم. یا امام زمان (ع) به دادم برس و آبرویم را حفظ کن« لحظاتی بعد از دور سوسوی نوری را مشاهده کردم که به ما نزدیک می شد نور متعلق به چراغ لندروری بود که سرنشین آن جوانی بود سی ساله وقتی به ما رسید پیاده شد وپرسید: کمکی از من ساخته است و من ماجرا را برایش شرح دادم فوراً جک ماشین خود را بیرون آورد و کمک کرد تا با هم لاستیک ماشین را تعویض نمودیم از اوتشکر کرده و درخواست نمودم که خودش را معرفی کند تا برای تشکر خدمت خانواده اش برسم او به شوخی خود را امام سیزدهم! معرفی کرد و گفت خدا مرا برای تو در این مکان خطرناک و در این شب تار فرستاده تا تو راکمک کنم. با اصرار من او خودرا فرزندآقای یزدانی یکی ازشاهزاده های قلعه معرفی کرد و گفت: من دو روز قبل برای دیدن اقوام از آلمان به تویسرکان آمده ام به من پیشنهاد شده است که برای دیدن گنجنامه از این راه بروم. درواقع خداوند مرا مأمور کرد که امشب تورا کمک کنم.

مسافرین را به سلامت به منزل رساندم و از الطاف خداوند بزرگ و عنایت امام زمان (عج) تشکر نمودم ما باید بدانیم که بحمدالله صاحب داریم و اودرشرایط سخت و هنگام ناامیدی دست ما رامی گیرد.«                                                                   ح ـ محمدی

جهت دانلود فایل اینجا کلیک نمایید
تعداد مشاهده : 1,503 بازدید
نويسنده : HamidReza
نظرات : يك ديدگاه

دیدگاه های کاربران

یک دیدگاه

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.