امروز : سه شنبه، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جدیدترین مطالب ارسالی سایت

گریه ی ما یک زمان به کار می آید

انتشار در: 11 نوامبر 2016

گریه ی ما یک زمان به کار می آید

 

241629022619158591383120221618989164131213

مزرعه ی عاشقان به بار می آید

گریه ی ما یک زمان به کار می آید

این دل پاییزیَم علامت خوبی است

بعد خزان نوبت بهار می آید

پای برهنه کنار جاده نشستم

منتظرم ، یعنی آن سوار می آید؟

اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند

مطمئنم با دلم کنار می آید

حرف بزرگان ما دو تا شدنی نیست

او که بگوید ، سر قرار می آید

بافتن شعر ما به خاطر یار است

خب چه بگوییم جای (( یار می آید )) ؟

بخش مهدویت تبیان

منبع: وبلاگ شعر آیینی العطش

علی اکبر لطیفیان

تعداد مشاهده : 1,167 بازدید
نويسنده : HamidReza

علائم ظهور در کلام رسول خدا (ص)

انتشار در: 11 نوامبر 2016

علائم ظهور در کلام رسول خدا (ص)


photo_2016-11-11_08-57-52

سلمان گفت: ای رسول خدا! آیا این ها واقع می شوند؟

 رسول خدا (ص) فرمود: آری سوگند به آن که نفس من در دست قدرت اوست، ای سلمان!

 در آن وضعیت، مردان امت من خود را به طلا زینت می کنند.

و لباس حریر و دیبا می پوشند.

و پوست پلنگ را برای خود جامه می کنند.

️ سلمان گفت: آیا این ها از امور واقع شدنی است ای رسول خدا؟

 رسول خدا (ص) فرمود: آری سوگند به آن که جان من در دست قدرت اوست ای سلمان!

در آن موقع رباخوری در بین مردم ظاهر و آشکارا می گردد.

و مردم با یکدگر با غیبت و رشوه معامله می کنند.

اللهم عجل لولیک الفرج

 تفسیر قمی

 

 

تعداد مشاهده : 1,148 بازدید
نويسنده : HamidReza

دانش نامه عاشورا(۱)

انتشار در: 11 نوامبر 2016

دانش نامه عاشورا(۱)

آل زیاد

 از جمله گروه هایی که به اسلام ضربه بسیار زده‌اند و در زیارت عاشورا مورد لعنت‌اند، «آل زیاد» ند (و العن… آل زیاد و آل مروان الی یوم القیامه).نسل ناپاک «زیاد»، دستشان به‌خون عترت پیامبر آمیخته است.

 عبید الله بن زیاد که والی کوفه و بصره بود و امام حسین رادر کربلا کشت، فرزند همین زیاد است.

 مادر زیاد، سمیه نام داشت، از زنان زناکار صاحب‌پرچم، زیاد از طریق آمیزش نامشروع و زنا توسط غلام سمیه به نام «عبید ثقفی» به دنیا آمد، زیاد را زیاد بن عبید می‌گفتند.

 از بدعت های معاویه، آن بود که بر خلاف حکم پیامبر، این زنا زاده را به دودمان بنی امیه ملحق ساخت و از آن پس او را «زیاد بن ابی سفیان» می‌گفتند.

 این موضوع که به «مساله استلحاق» معروف است، در سال ۴۴ هجری انجام گرفت و مورد اعتراض بسیاری از بزرگان از جمله سید الشهدا بود که در نامه‌اش به معاویه، این کار را در ردیف کشتن حجر بن عدی و عمرو بن حمق، آورده و او رانکوهش کرده است.

 پس از انقراض امویان، مردم زیاد را به اسم مادرش سمیه یا به نام پدری ناشناخته، زیاد بن ابیه (زیاد، پسر پدرش) می‌خواندند..

 امام حسین «ع» روز عاشورا در یکی از خطبه‌هایش جمله «الا و ان الدعی بن‌الدعی…» دارد، که اشاره به ناپاک زادگی ابن زیاد و پدرش زیاد است که هر دو نسبی پست و آلوده داشتند و عبید الله هم از کنیز زنا کاری به نام مرجانه به دنیا آمده بود و به «ابن‌مرجانه» مشهور بود.

 حاکمیت یافتن کسی چون پسر زیاد، فاجعه‌ای بود که عزت و کرامت مسلمین و عرب را نابود کرد.

 زید بن ارقم وقتی در کوفه شاهد آن بود که ابن زیاد بر لب های سر بریده ابا عبدالله «ع» می‌زند، گریه کنان و با اعتراض برخاست و از مجلس بیرون آمد و می‌گفت: ای جماعت عرب!از این پس، برده شده‌اید، پسر فاطمه را کشته و پسر مرجانه را به امارت پذیرفته‌اید…

 در همان ایام، آل زیاد بعنوان گروهی فاسد و شیطانی به شمار می‌رفتند، حتی یکی از شهدای کربلا به نام مالک بن انس مالکی یا انس بن‌حارث کاهلی در رجزی که در میدان می‌خواند، یکی از ابیات آن چنین بود:

آل علی شیعه الرحمان

آل زیاد شیعه الشیطان

 آل زیاد، طبق روایات، دلهایی مسخ شده، دودمانی ننگین و مورد خشم بودند و روز عاشورا را به خاطر کشته شدن حسین بن علی، مبارک دانسته و به شادمانی روزه می‌گرفتند. [۱]

 «آل زیاد» نام سلسله‌ای از خلفاست که از نسل زیاد بن ابیه بودند و از سال ۲۰۴ تا ۴۰۹ هجری بر یمن حکومت کردند، آغاز حکومتشان از زمان هارون الرشید بود و ماموریتشان سرکوبی علویان آن دیار.[۲]
اللهم عجل لولیک الفرج

 [۱] بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۹۵
 [۲] دائره المعارف تشیع، ج ۱

 

تعداد مشاهده : 1,218 بازدید
نويسنده : HamidReza

ضرورت شناخت امام زمان «عج»

انتشار در: 11 نوامبر 2016

ضرورت شناخت امام زمان «عج»

 

photo_2016-06-15_22-59-53

۱٫  علت خلقت انسان است

 امام حسین در جمع اصحاب فرمودند:
ای مردم، خداوند بندگان را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند؛ هنگامیکه او را شناختند عبادتش کنند؛ وقتی او را عبادت کردند به برکت این عبادت، از عبادت غیر او بی نیاز شوند.

مردی پرسید: شناخت خدا چیست؟ حضرت فرمودند: این است که اهل هر زمانی، امامی را که باید از او فرمان ببرند، بشناسند.

 بحارالانوار، ج۲۳ ص۸۳

 نتیجه

شناخت خدا = شناخت امام زمان

۲٫ «««” نشانه ایمان است “»»»

 ابان بن تغلب می گوید: از امام صادق پرسیدم: اگر کسی تمام امامان را بشناسد ولی امام زمانش را نشناسد، آیا مؤمن است؟

حضرت فرمودند: خیر.
دوباره پرسیدم: آیا مسلمان هست؟

حضرت در پاسخ فرمودند : “”بله””

 کمال الدین و تمام النعمه

 نتیجه ای مهم 

【هر مسلمانی، مؤمن نیست】

۳٫ «« شرط قبولی اعمال است »»
 معاویه بن عمار از امام صادق در مورد آیه: «و برای خدا، نام های نیک است؛ خدا را به آن نام ها بخوانید» (اعراف/۱۸۰) سؤال کرد،

حضرت فرمودند:

به خدا قسم ما نام های نیکوی پروردگاریم که هیچ عملی را خداوند از بندگانش قبول نمی کند، مگر آن که ما را بشناسند.

 اصول کافی، باب النوادر

براستی این چه نوع شناختی است که تا این حد اهمیت دارد

۴٫ «« راه نجات ازمرگ جاهلیت است »

 پیامبراکرم فرمودند: هرکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است…

 بحارالانوار، ج۲۳، ص۷۶

 شناخت امام زمان ۲ شاخه دارد:

 شناخت شناسنامه ای(نام، لقب، نام پدر، محل ولادت، سال ولادت)

 شناخت تمام صفات، ویژگیها و خصوصیات امامت حضرت مهدی، علائم ظهور، اتفاقات قبل و بعد از ظهور، دولت کریمه ایشان، وظایف مردم در عصر غیبت، رجعت و…

 مکیال المکارم، ج ۱

تعداد مشاهده : 1,102 بازدید
نويسنده : HamidReza

حدیث عاشقی

انتشار در: 11 نوامبر 2016

حدیث عاشقی

photo_2016-11-11_08-57-33

 

پیامبر اکرم (ص):

دنیا به پایان نمی رسد تا اینکه مردی از اهل بیت من که هم نام من است، سلطنت نماید.

کتاب الملاحم والفتن، ص۱۵۴

************

پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله):

 «آدمی تعجّب می کند از وفور ایمان مردم آخرالزّمان که پیامبری را ندیدند و امام آسمانی را زیارت نکردند و تنها ایمان به سطوری می آورند که بر روی کتابهای باقیمانده از وحی و کلمات معصومین نقش بسته است. »

کتاب حکیم

************

امام صادق علیه السلام:

 راوی میگوید از امام صادق (علیه السلام) درباره نشانه های[حتمی] ظهور پرسیدم که آیا به طول می انجامد؟

ایشان فرمودند: نه، آن مانند رشته ی منظمی به دنبال هم خواهد بود.

 غیبت نعمانی، ص۳۰۷

************

شیخ صدوق از امام رضا(ع) نقل می کند:

چهار هزار فرشته برای یاری امام حسین(ع) به زمین فرود آمدند. آنان هنگامی که نازل شدند، دیدند حسین(ع) کشته شده است.
از این رو ژولیده و غبارآلود در نزد قبر آن حضرت هستند تا اینکه قائم قیام کند و از یاران او خواهند بود…

 امالی صدوق، مجلس۳۷

************

امام زمان حضرت مهدی -عجل الله تعالی فرجه الشریف- فرموده اند:

 علْمُنا عَلى ثَلاثَهِ أَوْجُه: ماض وَغابِر وَحادِث، أَمَّا الْماضی فَتَفْسیرٌ، وَأَمَّا الْغابِرُ فَمَوْقُوفٌ، وَأَمَّا الْحادِثُ فَقَذْفٌ فیِ الْقُلُوبِ، وَنَقْرٌ فی الاَْسْماعِ، وَهُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنا، وَلا نَبیَّ بَعْدَ نَبِیِّنا؛

‌⇦ علم ما اهل بیت(علیهم السلام) بر سه نوع است: علم به گذشته و آینده و حادث.
علم گذشته، تفسیر است؛ علم آینده، موقوف است و علم حادث، انداختن در قلوب، و زمزمه در گوش هاست.
این بخش، بهترین علم ماست و بعد از پیامبر ما، رسول دیگرى نخواهد بود.

 دلائل الإمامه، ص۵۲۴، ح۴۹۵

تعداد مشاهده : 1,050 بازدید
نويسنده : HamidReza

چرا معاویه، امام حسن مجتبی(ع) را مسموم کرد؟

انتشار در: 09 نوامبر 2016

چرا معاویه، امام حسن مجتبی(ع) را مسموم کرد؟

 

images-1

ممکن است این پرسش به ذهنها خطور کند که بعد از صلح امام حسن(ع) با معاویه، زمینۀ خلافت و ریاست او بر مسلمانان هموار شد، پس چه ضرورتی داشت که دست خود را به خون پاک سید جوانان بهشتی حسن بن علی(ع) آغشته کند و به توطئه‌ای ناجوانمردانه دست بزند؟

در پاسخ باید گفت معاویه از همان آغاز با معلمانی که برای یزید انتخاب کرده بود تلاش می‌کرد او را جانشین خود قرار دهد تا به وصیّت پدرش عمل شده باشد که گفت: «خلافت را همچون توپ به همدیگر پاس دهید و نگذارید خلافت از دست فرزندان و خاندان بنی امیّه خارج شود.»
معاویه به خوبی می‌دانست برای جانشینی یزید، موانع بزرگی وجود دارد که تا آن را از سیر راه برندارد نمی‌تواند طرح ولایتعهدی یزید را به اجرا درآورد.
نخستین مانع، وجود بزرگانی بود که با حضور آنان در جامعه اسلامی معاویه به خود جرئت نمی‌داد که این نقشه را عملی سازد.
مانع دوّم، وجود افرادی بود که به نوعی خود را برای خلافت آماده کرده و ادّعای ریاست و یا حقانیّت داشتند.
مانع سوّم و بزرگ‌ترین مانع برای این نقشه، وجود نازنین امام مجتبی(ع) بود که از همه جهات برای خلافت شایستگی داشت و این امر در صلح نامۀ آن حضرت با معاویه نیز گنجانده شده بود که بعد از او امام حسن(ع) خلیفه مسلمانان باشد.
در کنار این مسئله، وجود شیعیان، به ویژه شیعیان عراق با عنوان حامیان، مانع سوم و یا مانع مستقل می‌توانست باشد که معاویه برای رفع آن نیز باید چاره‌ای می‌اندیشید.
معاویه با سیاست شیطانی‌اش برای رسیدن به مقصود خویش، نقشه‌هایی را طراحی کرد تا تک تک موانع را از سر راه ولایتعهدی یزید بردارد. اهم آن نقشه ها از این قرار است:
الف. خریدن و تطمیع افراد
یکی از راههایی که معاویه برای طرح ولایتعهدی یزید انتخاب کرد، خریدن افراد و تطمیع آنان بود. او در برخی موارد موفق نشد؛ ولی در غالب موارد به هدف شوم خود دست یافت؛ مثلاً:
۱٫ عبدالرحمان، فرزند ابوبکر
معاویه صدهزار درهم فرستاد تا او را بخرد. عبدالرحمان در پاسخ نوشت: «لا اَبیعُ دینیِ بدنیای؛(۱) دینم را به دنیایم نمی‌فروشم.»

۲٫ عبدالله بن عمر
یکی دیگر از مخالفان طرح ولایتعهدی یزید، عبدالله بن عمر بود. او از دو جهت در جامعۀ آن روز موقعیت داشت: اولاً: وی مردی به ظاهر مقدّس و زاهد مأب بود و عده‌ای او را الگوی خود می‌دانستند؛ ولی باطنی نفاق‌آلود و پیچیده داشت؛ زیرا با خلفای سه گانه بیعت کرد؛ اما با امیر مؤمنان(ع) بیعت نکرد و بعد از او با معاویه، یزید و با حجّاج به عنوان نماینده عبدالملک مروان بیعت کرد؛ ثانیاً: فرزند خلیفه دوم بود و طرفداران پدرش برای او احترام قائل بودند. به این سبب، بیعت وی با معاویه و پذیرش طرح ولایتعهدی یزید ثمره‌ها و فواید فراوانی داشت. معاویه او را با صد هزار درهم خرید و وی نیز پذیرفت و با سکوت خویش طرح ولایتعهدی را تأیید کرد. (۲)
۳٫ مُنذر بن زبیر
او فرزند زبیر و یکی از مخالفان جانشینی یزید بود. معاویه او را هم با صد هزار درهم خرید تا در مقابل ولایتعهدی یزید سکوت اختیار کند. او پول را گرفت و گاه سخنانی بر زبان جاری می‌کرد؛ ولی علیه یزید مخالفت عملی نکرد. او خود به مردم چنین گفت: «اِنَّهُ قَدْ اَجَازَنِی بِمِائَۀِ اَلْفٍ وَلا یَمْنَعُنِی مَا صَنَعَ بِی اَنْ أَخْبِرَکُمْ خَبَرَهُ. وَاللهِ اِنَّهُ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَاللهِ اِنَّهُ یُسْکِرُ حَتَّی یَدَعَ الصَّلَوۀَ؛(۳) او صد هزار درهم برای من فرستاد، ولی این مانع نمی‌شود که من حقیقت را نگویم. به خدا قسم! او (یزید) شراب می‌نوشد. به خدا قسم! او مست می‌شود تا آنجا که نماز را ترک می‌کند.»

۴٫ عروه بن مغیره
معاویه به والی کوفه، مغیرۀ بن شعبه دستور داد عدّه‌ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند. مغیره چهل نفر را انتخاب کرد و آنان را به سرکردگی پسرش عروه به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و به او گفتند: «ای آقا! چرا معطّلی؟ و چرا مردم را در انتظار می‌گذاری؟ ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمی‌دانیم چه خواهد شد؟ مصلحت این است که یزید را به جانشینی خود معرفی کنی؟»
فردی به عروه گفت: «پدر تو مغیره بن شعبه، این گروه را به چه مبلغی خریده است؟» عروه گفت: «سی هزار درهم.» گفت: «عجب! دین آنان خیلی ارزان بوده است.» (۴)

ب. تبعید کردن گروهی از افراد
روش دیگر معاویه برای هموار کردن خلافت یزید، تبعید افرادِ مقبولِ جامعه بود. از جمله کسانی که می‌توان نام برد، سعید بن عثمان عفّان است.
در این باره می‌خوانیم که مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان، خلیفه است. او نزد قوم خود و بنی امیّه و پیروانش چنین موقعیتی داشت. این باور و اعتقاد، نزد مردم، تمام و قطعی بود و هرگز با این عقیده نوبت به یزید نمی‌رسید تا جایی که این امر به شعر درآمده و بین عموم پخش شده بود:
واَللهِ لا یَنالُهَا یَزیِدُ
حَتَّی یُنَالُ هَا مَّه الْحَدیِدُ
اِنَّ الا میرَ بَعدَهُ سَعیدٌ
به خدا سوگند! یزید به حکومت نخواهد رسید و اگر در این فکر باشد، به قتل خواهد رسید. فرمانروای بعد از او (معاویه) سعید است. (۵)
ابن کثیر در این باره می‌نویسد که روزی سعید بن عثمان بر معاویه وارد شد و به او گفت: «شنیده‌ام تو می‌خواهی یزید را به جانشینی معرفی کنی.» معاویه پاسخ داد: «آری.» سعید گفت: «تو همواره مشمول عنایت پدرم بودی و به برکت خونخواهی پدرم به این مقام رسیده‌ای. با این حال، تو فرزند خود را بر من مقدّم می‌کنی، در حالی که من از یزید هم از لحاظ پدر و مادر و هم از لحاظ شخصی بر این امر سزاوارترم. اگر از لحاظ پدر بسنجی، پدر من عثمان و پدر یزید، معاویه است. و اگر از لحاظ مادر باشد، مادر یزید، نصرانی و تربیت یزید، نصرانی است.» (۶)
معاویه گفت: «اما آنچه گفتی از احسان پدرت به من، آری او به من احسان کرد (و من را به طور رسمی به سمت والی شام نصب کرد) و این جای انکار نیست و اما اینکه پدرت از پدر یزید بهتر است این هم درست است و مادرت «کلبیّه» از مادر او بهتر است؛ اَمَّا کُونُکَ خَیْراً مِنْهُ فَوَاللهِ لَوْ مُلِئَتْ اِلَی الْفُوطَۀِ رِجَالاً مِثْلُکَ لَکَانَ یَزیِدُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْکُمْ کُلُّکُمْ؟؛(۷) اما اینکه خودت از یزید بهتر باشی، به خدا سوگند! اگر همه دمشق از مردانی مثل تو پر شود یزید نزد من از همۀ شما محبوب تر و عزیزتر است.»
این جمله به خوبی باطن معاویه را ظاهر می‌سازد که به هیچ قیمتی حاضر نیست، دست از طرح ولایتعهدی یزید بردارد؛ با همۀ بی لیاقتی یزید و شایستگی دیگران بر او، تنها گزینۀ خلافت بعد از او یزید بوده است؛ از اینرو تلاش وسیعی کرده است که موانع را برطرف کند. در نتیجه تصمیم گرفت سعید را محترمانه از سر راه بردارد و آبرومندانه او را تبعید کند. پس به او پیشنهاد داد که به خراسان برود و والی آنجا شود. (۸)
هدف معاویه اولاً: این بود که او را از مرکز خلافت دور کند تا مانعی برای خلافت یزید نباشد و ثانیاً: در همانجا و به دور از مرکزِ خلافت، او را از بین ببرد؛ از اینرو غلامان و اطرافیانِ او را تحریک کرد که او را به قتل برسانند و برای اینکه راز قتل او آشکار نشود به غلامان دستور داد که به جان هم افتاده، همدیگر را بکشند تا سرنخی بدست نیاید. (۹)

ج . قتل عام بزرگان شیعیان
معاویه با کمک شش نفر از والیان خود که سرسخت ترین دشمنان اهل بیت(ع) بودند به قتل عام شیعیان، به ویژه بزرگان آنان اقدام کرد. این شش نفر عبارت بودند از ۱٫ مغیره بن شعبه از دشمنان معروف خاندان عصمت و طهارت(ع)؛ ۲٫ زیاد ابن ابیه؛ ۳٫ عبیدالله بن خالد بن اسید از طایفه بنی امیّه و داماد عثمان بن عفان؛ ۴٫ ضحاک بن قیس، فرمانده اهل شام در جنگ صفّین و رئیس پلیس شهر شام در زمان معاویه و بعد از مرگ او؛۵٫ عبدالرحمان بن امّ حکم (ام حکم، خواهر معاویه و دختر ابوسفیان بود که امام صادق(ع) همواره او و جمعی را بعد از نماز لعن می‌کرد)؛ ۶٫ نعمان بن بشیر که در ماجرای سقیفه بین انصار اختلاف انداخت و از ابوبکر طرفداری کرد و در حادثه کربلا و بردن اسیران و شهادت حضرت مسلم نقش تعیین کننده ای داشت. (۱۰)
این شش نفر به شدت، شیعیان کوفه را سرکوب کردند و بزرگان آنان را به شهادت رساندند. آنان در این فاجعه، دو هدف را دنبال می‌کردند. اول: کسانی که با ولایتعهدی یزید مخالف بودند، از بین بروند و از سر راه برداشته شوند. دوم: شیعیان کوفه ممکن است در آینده، امام حسن(ع) و یا جانشین او، امام حسین(ع) را یاری کنند؛ از اینرو نقشه سرکوب را اجرا کردند تا کوفه از بزرگان شیعه خالی شود و در آینده مخالفتی با یزید صورت نگیرد.
بخش اعظم این سرکوبها بر عهدۀ زیاد بن ابیه بود؛ چرا که او به خوبی، شیعیان کوفه را می‌شناخت و آنان را تحت تعقیب قرار می‌داد. در تاریخ، دربارۀ رفتار او با شیعیان چنین می‌خوانیم: «کَانَ یَتَتَبَّعُ شِیعَۀَ عَلیٍّ؛(۱۱)زیاد بن ابیه در پی شیعیان علی بود [و آنان را تحت تعقیب قرار می‌داد].»
او عمرو بن حمق را دستگیر کرد و او را به شهادت رساند و پس از شهادت، سر او را از بدن جدا کرد و به شام نزد معاویه فرستاد. تاریخ نگاران نوشته اند که نخستین سری که در اسلام از شهری به سرزمینی فرستاده شد سر عمرو بن حمق بود. (۱۲)
همچنین وی حجر بن عدی را نیز دستگیر کرد و از بیش از سی نفر از بزرگان کوفه همچون شمر بن ذی الجوشن، عمر سعد و … بر واجب القتل بودن او امضا گرفت؛ با اینکه رجال شناسان اهل سنّت، حجر بن عدی و عمرو بن حمق را از بزرگان صحابه می‌دانند. (۱۳)

د. ترور و کشتن افراد مهم و نقش ساز
از خطرناک‌ترین بخشهای نقشه معاویه برای هموار شدن زمینه ولایتعهدی یزید، حذف فیزیکی افراد و ترور و قتل بزرگانی بود که به نوعی در جامعه نفوذ داشتند و با ولایتعهدی یزید مخالف بودند، به نمونه‌هایی از افراد سرشناس توجه شود که به دستور معاویه به قتل رسیده‌اند.
۱٫ سعد بن ابی وقاص
وی از کسانی بود که با خلافت یزید مخالف بود. البته این عمل بدان سبب نبود که او از دوستان علی(ع) بود؛ بلکه او معاویه را دشمن می‌دانست؛ وگرنه در شورای شش نفرۀ عمر بود و از علی(ع) طرفداری نکرد. در عین حال، علی(ع) را سبّ و لعن نیز نکرد.
معاویه در سفری که به مدینه رفت، سعد را به حضور پذیرفت و به احترام سعد از جا برخاست و او را در کنار خود نشاند. معاویه هنگام گفتگو به وی اعتراض کرد که چرا ابوتراب(ع) را لعن نمی‌کنی؟ سعد گفت: «من از پیامبر دربارۀ علی(ع) فضایلی شنیده ام که تا آنها در ذهن من است هرگز او را لعن نمی‌کنم.» معاویه از پاسخ سعد به شدت ناراحت شد و مجلس را ترک کرد و سرانجام تصمیم گرفت که وی را از مسیر راه ولایتعهدی یزید بردارد؛ از این رو با سمّ کشنده او را به قتل رساند. (۱۴)

۲٫ عایشه
اشاره شد که معاویه در زمینه سازی برای اعلام ولایتعهدی یزید، سفری به مدینه داشت و در این سفر کوشید بزرگان سرشناس را متقاعد کند که جانشینی یزید را بپذیرند؛ از جمله آن افراد، عایشه بود که معاویه به ملاقاتش شتافت و سعی کرد از طریق عاطفی و جبرگرایی او را وادار کند که در امر خلافت یزید مخالفت نکند و خطاب به او چنین گفت: «اِنَّ اَمرَ یَزِید قَضَاءٌ مِنَ الْقَضَاءِ وَ لَیْسَ لِلْعِبَادِ الْخِیَرَۀُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ قَدْ اَکَّدَ النَّاسُ بَیْعَتَهُمْ فِی اَعْنَاقِهِمْ وَاُعْطَوْعُهُودَهُمْ عَلَی ذَلِکَ وَ مَوَاثِیقَهَمْ. اَفَتَرَیْنَ اَنْ یَنْقُضُو عُهُودَهُمْ وَ مَوَاثِیقَهُمْ؛ به راستی امر (خلافت) یزید قضای (حتمی) الهی است و [مردم و] بندگان خدا در این مسئله، اختیار [و حق اظهار نظر] ندارند و مردم بیعتشان را به گردنشان پذیرفته اند و عهد خودشان را [در امر خلافت یزید] محکم کرده اند. آیا شما احتمال می‌دهی که مردم عهد و پیمانی که بسته‌اند بشکنند؟»
راستی که باید معاویه را در سیاست شیطانی، زبردست و قوی دانست. در جملات فوق می‌بینید چگونه از طریق قضای الهی، انتصابی بودن خلافت یزید از سوی خدا و نداشتن حق دخالت از سوی مردم و همین طرز بیعت و تعهد ادعایی مردم، تلاش می‌کند عایشه را متقاعد سازد که با او در امر خلافت یزید همراهی کند؛ ولی او نمی‌دانست که عایشه در این نوع سیاست، از او چیزی کم نداشت؛ از اینرو وی در جواب معاویه گفت: «اَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ عُهُودٍ وَ مَوَاثِیقَ، فَاتَّقِ اللهَ فِی هَؤُلَاءِ الرَّهْطِ وَلَا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ؛(۱۵)اما آنچه گفتی از پیمان و عهد مردم، پس از خدا بترس دربارۀ [نسبت ناروا دادن به این] مردم و با عجله تصمیم زیانبار علیه آنان نگیر [و برای آنان تعیین تکلیف نکن].»
در منابع شیعه آمده است که معاویه، بالای منبر، ولایتعهدی یزید را مطرح می کرد تا از مردم بیعت بگیرد. عایشه به او گفت: «هَلْ اَستَدْعَی الشُّیُوخُ لِبَنیِهِم اَلْبَیْعَۀَ؛ آیا بزرگان صحابه [وخلفا] برای فرزندانشان از مردم بیعت گرفتند؟» معاویه در جواب گفت: «نه.» عایشه گفت: «فَبِمَنْ تَقْتَدی؟؛ پس تو به چه کسی در این امر اقتدا کردی؟» «فَخَجِلَ فَلَمَّا زَارَتْهُ عَایَشَۀُ فِی بَیْتِهِ هَیَّأَ حُفْرَۀً، فَوَقَعَتْ فیِهَا وَکَانَتْ رَاکِبَۀً، فَمَاتَتْ فَکَانَ عَبْدَاللهُ بْنِ زُبَیْر یُعْرَضُ بِهِ …؛ (۱۶) در این هنگام، معاویه خجالت زده شد [و کینه این صحنه را در دل نگه داشت از اینرو] هنگامی که عایشه خواست برای دیدار به خانه معاویه برود، معاویه چاله ای حفر کرد [و روی آن را پوشاند]. عایشه که سوار بر مرکب بود به داخل گودال افتاد و مرد. عبدالله بن زبیر همیشه [در شعرش] کنایه و گوشه‌ای به معاویه داشت [که او قاتل عایشه بوده است].»
بنابراین عایشه با دسیسه و نقشه شوم معاویه کشته شد، با اینکه در داستان عثمان بر ضدّ علی(ع) همکاری کرد؛ ولی چون با خلافت یزید مخالف بود، معاویه او را از سر راه خویش برداشت. این، همان سیاست شیطانی است که پدر و مادر نمی‌شناسد و بر هیچ کسی حتی نزدیک ترین همکار و هم فکر رحم نمی‌کند.

۳٫ عبدالرحمان بن ابی بکر
از دیگر مخالفان ولایتعهدی یزید، عبدالرحمان فرزند ابوبکر برادر عایشه بود. معاویه در ابتدا مبلغ صد هزار درهم برای او فرستاد تا وی را بخرد. عبدالرحمان در پاسخ گفت: «من دینم را به دنیایم نمی‌فروشم.» پس از آن [ردِ پول] مدتی نگذشت که عبدالرحمان به صورت مشکوکی از دنیا رفت. (۱۷) تاریخ نگاران اهل سنت قضیه را بیش‌تر فاش کرده‌اند که معاویه به عبدالرحمان گفت: «تصمیم دارم تو را به قتل برسانم.» پس از این تهدید مدتی نگذشت که جنازه‌اش را یافتند. (۱۸)
ابن اثیر می‌نویسد که مروان، والی مدینه در خطبه‌ای گفت: «امیرمؤمنان (معاویه) فرزندش یزید را به جانشینی خود بر شما برگزیده است.» عبدالرحمان برخاست و گفت: «ای مروان! هم تو و هم معاویه دروغ می‌گویید. شما خیری برای امّت محمّد نخواسته‌اید و فقط قصد پادشاهی دارید؛ به گونه‌ای که هر یک از شما بمیرد، دیگری از خاندان شما جای او را بگیرد.» بعد از این اعتراض، مأموران حکومت به دنبال دستگیری او بودند که وی به خانۀ خواهرش عایشه پناه برد و عایشه از او دفاع کرد و صریحاً مروان را لعن کرد. (۱۹) در نتیجه می‌توان حدس قوی زد که مرگ مشکوک عبدالرحمان مرتبط با معاویه بوده است تا او را از سر راه اعلام ولایتعهدی یزید بردارد.
جالب است بدانید بخاری وقتی جریان عبدالرحمان را نقل می‌کند فقط می‌گوید: «عبدالرحمان چیزی به مروان گفت»(۲۰) و این سخنان را نقل نمی‌کند که عبدالرحمان، مروان و معاویه را دروغگو دانست.
ولی طبری به صراحت می‌گوید که معاویه به عبدالرحمان گفت: «وَاللهِ لَقَدْ هَمَمْتُ اَنْ اَقْتُلَکَ؛(۲۱) به خدا سوگند تصمیم دارم تو را بکشم.» بعد از این تهدید مدتی نگذشت که عبدالرحمان درگذشت.

۴٫ عبدالرحمان بن خالد
عبدالرحمان، فرزند خالد بن ولید است که خود خالد، دشمن دیرینه اهل‌بیت(ع) بود؛ ولی یکی از فرزندانش به نام «مهاجر» از امیرمؤمنان(ع) طرفداری می‌کرد و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بود؛ ولی عبدالرحمان برعکس، از بزرگ‌ترین پرچم داران لشکر معاویه (حامل اللواء الاعظم) بود و مردم شام به او علاقه خاصی داشتند. همین علاقه، علت مبغوض بودن وی را نزد معاویه فراهم کرد. شاهدش این سخن ابن عبدالبر در این باره است که معاویه می‌خواست برای یزید از مردم بیعت بگیرد. وی برای مردم شام خطبه خواند و گفت: «ای مردم! من دیگر پیر شده ام و مرگم نزدیک شده است و به این فکر افتاده ام که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که وحدت شما را حفظ کند و حکومت را اداره کند. من نیز فردی مثل شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.» همه گفتند: «ما عبدالرحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می‌کنیم.» (۲۲)
رأی و نظر مردم برای معاویه، بسیار سنگین تمام شد و به ظاهر، ناراحتی خود را مخفی کرد؛ ولی تصمیم جدی برای رفع این خطر گرفت. وقتی عبدالرحمان بیمار شد، طبیبی یهودی را که جایگاه خاص نزد معاویه داشت برای معالجه او فرستاد و به طبیب دستور داد که در ضمن داروهای تجویز شده برای عبدالرحمان سمّی کشنده قرار دهد؛ ولی در میان مردم گفته شود که عبدالرحمان بر اثر بیماری درگذشته است.
طبیب یهودی نیز طبق دستور عمل کرد و نتیجه دارو این شد که در ناحیۀ ریه و روده های عبدالحرمان مشکلی پدید آمد که مرگ او را به دنبال داشت. (۲۳)
ابن عساکر نام طبیب را مشخص می‌کند و می‌گوید: «معاویه به ابن آثال دستور داد که برای قتل عبدالرحمان نقشه‌ای بکشد و پاداش این کار را معاف شدن غیر مسلمانان [و یهودیان] از پرداخت مالیات و عوارض قرار داد. ابن آثال (طبیب یهودی) طبق دستور، عبدالرحمان بن خالد را مسموم کرد و او نیز در حمص درگذشت و معاویه به قرار داد خود عمل کرد.» (۲۴)

۵٫ زیاد ابن ابیه
شرح حال او برای همگان معلوم است. وی پدر مشخصی نداشت و معاویه، او را به پدرش ابوسفیان منسوب کرد؛ ولی زیاد از مخالفان خلافت یزید بود و فکر ریاست و گرفتن حکومت بعد از معاویه را در سر می‌پرورانید؛ از اینرو در نامه ای به معاویه نوشت که برای معرفی یزید شتاب مکن.
وقتی نامه به معاویه رسید گفت: «وای بر فرزند عبید! (۲۵) به من خبر رسیده است که این شخص، انگیزۀ ریاست دارد و خیال کرده است که می‌تواند جانشین من باشد. به خدا سوگند! انتساب او را به پدرم ابوسفیان نفی می‌کنم و در جامعه آبرویش را می‌برم و او را به مادرش سمیه و پدرش عبید برمی‌گردانم.» (۲۶)
از خطرناک‌ترین بخشهای نقشه معاویه برای هموار شدن زمینه ولایتعهدی یزید، حذف فیزیکی افراد و ترور و قتل بزرگانی بود که به نوعی در جامعه نفوذ داشتند و با ولایتعهدی یزید مخالف بودند
سرانجام بعد از ردّ و بدل شدن این حرفها دربارۀ جانشینی یزید، هفته‌ای نگذشت که زخمی در دست زیاد بن ابیه به وجود آمد و به مرگ او انجامید و مردم گفتند که او به طاعون مبتلا شده است. بسیاری از مردم نیز احتمال قوی داده اند که زیاد از جمله کسانی است که معاویه او را مسموم کرده و از سر راه تعیین ولایتعهدی یزید برداشته است. (۲۷)

۶٫ امام حسن(ع) یا بزرگ‌ترین مانع خلافت یزید
بزرگ‌ترین مانع بر سر راه طرح حکومت یزید، وجود مبارک امام مجتبی(ع) بود. آن حضرت از جهات عدیده ای می‌توانست مانعی بزرگ برای این مسئله باشد؛ زیرا:
اولاً: آن حضرت شخصیت معنوی بالایی داشت و همه او و برادرش امام حسین(ع) را «سَیِّدَی شَبَابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ؛ دو آقای جوانان بهشتی» می‌شناختند و خدمات فراوان آن حضرت در مدینه از او شخصیت عظیمی در اجتماع ساخته بود و در عراق نیز به سبب شیعه بودن اکثریت مردم، جایگاه و پایگاه ویژه ای داشت. به این سبب، معاویه به راحتی نمی‌توانست ولایتعهدی یزیدی را مطرح کند که از معنویات بو نبرده است و جوانی خام و اهل شراب و قمار است.
ثانیاً: امام حسن(ع) از کسانی بود که نه تهدید او را وادار به عقب نشینی می‌کرد و نه تطمیع وی را به سکوت و تسلیم وا می‌داشت.
اشاره شد که معاویه، جمع زیادی را که در بین آنها امثال عبدالله بن عمر را می‌توان دید، خرید و آنان به راحتی در مقابل یزید و جنایاتش سکوت کردند. همچنین گزینۀ تبعید و دور کردن از مرکز خلافت دربارۀ امام حسن(ع) قابل اجرا و عمل نبود؛ چون حضرت، هیچ مسئولیتی از طرف معاویه نمی‌پذیرفت و معاویه نیز برای اجبار بر این مسئله قدرتی نداشت.
ثالثاً: قرارداد صلح میان حضرت مجتبی(ع) و معاویه که بنابر بندهای آن، معاویه حق نداشت بعد از خود کسی را به جانشینی انتخاب کند، و بعد از وی باید آن حضرت به خلافت می‌رسید. این مسئله، یک مانع بزرگ سیاسی و اجتماعی به حساب می‌آمد.
این امر که باید خلافت بعد از معاویه به امام حسن(ع) برسد در منابع اهل سنّت نیز آمده است که حضرت مجتبی(ع) بارها تأکید می‌کرد که من با معاویه قرارداد بسته‌ام که خلافت بعد از او به من برگردد.
ابن حجر نقل کرده است: «لَمَّا قُتِلَ عَلیُّ صَارَ حَسَنُ بْنُ عَلیٍ(ع) فِی اَهْلِ الْعِرَاقِ وَ مُعَاوِیَۀُ فِی اَهْلِ الشَّامِ…؛ (۲۸) هنگامی که علی به شهادت رسید حسن بن علی در عراق و معاویه در شام به حکومت رسید.»
امام مجتبی(ع) با لشکری از کوفه به قصد جنگ با معاویه حرکت کردند و معاویه نیز با لشکری از شام، رهسپار میدان جنگ شد. بعد از رویارویی دو لشکر و آن وقایع، کار به صلح کشید و صلح نامه ای در آن میان به امضا رسید که یکی از بندهای آن این بود: «عَلَی اَنْ یَجْعَلَ الْعَهْدُ لِلْحَسَنِ مِنْ بَعْدِهِ؛(۲۹) به این شرط که معاویه، خلافت را بعد از خود به حسن واگذارد.»
قرطبی می‌گوید: «لاَ خِلَافَ بَیْنَ الْعُلَمَاءِ اِنَّ الْحَسَنَ اِنَّمَا سَلَّمَ الْخَلَافَۀَ لِمُعَاوِیَۀِ حَیَاتَهُ لَاغَیْر، ثُمَّ تَکُونُ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی ذَلِکَ اِنْعَقَدَ بَیْنَهُمَا فِی ذَلِکَ؛(۳۰)علما بر این اتفاق دارند که حسن [بن علی] حکومت را به معاویه تا زمان حیاتش واگذارد کرد نه بیش از آن، تا اینکه خلافت بعد از او به خودش برگردد و قرارداد بین آن دو این گونه بسته شد.»
با توجه به جهات فوق به سبب زنده بودن امام حسن مجتبی(ع) طرح خلافت یزید به هیچ وجه امکان نداشت و معاویه، هیچ دلیلی برای طرح این مسئله نداشت. از اینجا روشن می‌شود که حضرت مجتبی(ع) در حدّ بالایی در انتخاب مواد صلح نامه دقت داشت با اینکه به یقین می‌دانست معاویه بدان عمل نخواهد کرد؛ ولی این مواد را گنجاند که رسوایی معاویه را – که بسیار ظاهرفریبی می‌کرد – با دست خودش فراهم کند.
این مسئله را هم خود معاویه به خوبی درک کرده بود و هم شخصیتهای زمان او و مشاورانش گوشزد می‌کردند؛ از جمله احنف بن قیس از چهره های برجستۀ دوران معاویه به او گفت: «اِنَّ اَهْلَ الْحِجَازِ وَ اَهْلَ الْعِرَاقِ لَا یَرْضُونَ بِهَذَا وَ لَا یُبَایِعُونَ لِیَزِیدَ مَا کَانَ الْحَسَنُ حَیّاً؛(۳۱) براستی اهل حجاز و عراق به این امر (ولایتعهدی یزید) رضایت نخواهند داد و تا زمانی که حسن زنده باشد تن به بیعت با یزید نمی‌دهند.»
باید بر سخنان احنف افزود که نه تنها مردم حجاز و عراق به این امر راضی نمی‌شدند که مردم شام نیز به این امر راضی نبودند؛ چون اولاً: از بی لیاقتی و فساد اخلاقی او کاملاً آگاهی داشتند؛ ثانیاً: از مواد صلح نامه با امام حسن(ع) آگاه بودند و معاویه تلاش داشت مردم شام را راضی نگاه دارد؛ از اینرو معاویه هیچ راهی نمی‌دید جز اینکه امام حسن(ع) را به صورت فیزیکی حذف کند و او را به شهادت برساند. بهترین گزینه از بین راههای موجود، این بود که بی صدا آن حضرت را مسموم کند؛ چون راههای دیگر دربارۀ آن حضرت، عملی نبود. 
مسئله مسموم کردن آن حضرت به دستور معاویه برای رفع بزرگ ترین مانع از سر راه خلافت یزید، امری است که از نظر منابع شیعه مسلم و قطعی به حساب می‌آید. در منابع اهل سنّت نیز بر این امر تصریح و تأکید شده است. در این باره به نمونه‌های ذیل توجه کنید:
۱٫ زمخشری می‌گوید: «جَعَلَ مُعَاوِیَۀُ لِجُعْدَۀَ بِنْتِ اَشْعَثَ اِمْرَأَۀِ الْحَسَنِ مِاَئۀَ اَلْف حَتَّی سَمَّتْهُ؛(۳۲) معاویه صد هزار درهم برای جعده دختر اشعث، همسر حسن قرار داد تا او را مسموم کند.»

۲٫ مسعودی اضافه می‌کند که علاوه بر مبلغ پیش گفته، وعده همسری با یزید را نیز به او داد؛ آنجا که می‌گوید: «اِنَّ امْرَأَتَهُ جُعْدَۀَ بِنْتَ الْاَشْعَثِ بْنِ قِیْسِ الْکِنْدِی سَقَتْهُ السَمَّ وَقَدْ کَانَ مُعَاوِیَۀُ دَسَّ اِلَیْهَا اِنَّکَ اِنِ احْتَلْتِ فِی قَتْلِ الْحَسَنِ وَجَّهْتُ اِلَیْکَ بِمِاَئۀِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ زَوَّجْتُکَ مِنْ یَزیِد…؛ (۳۳) جعده دختر اشعث همسر او (امام حسن) به او زهر داد و این کار با نیرنگ معاویه صورت گرفت. او به جعده وعده داد که اگر این کار را انجام دهد صد هزار درهم به علاوه همسری یزید [مزد این کار خواهد بود و] به او اختصاص خواهد یافت.»
امام حسن(ع) از کسانی بود که نه تهدید او را وادار به عقب نشینی می‌کرد و نه تطمیع وی را به سکوت و تسلیم وا می‌داشت
البته همیشه در بین اهل سنّت، متعصبانی بوده اند که حقایق را انکار می‌کردند. یکی از آنها ابن خلدون است که در مقام دفاع از معاویه برمی‌خیزد و این جنایت آشکار را انکار می‌کند و آن را ساخته و پرداختۀ شیعیان می‌داند. او می‌گوید: «هرگز معاویه، این جنایت را به کمک همسر امام حسن(ع) یعنی جعده بنت اشعث انجام نداده است. معاویه چنین نمی‌کند(!) این حرفها از داستانهایی است که شیعیان ساخته اند.» (۳۴) پس به نظر ایشان، زمخشری که آیۀ تطهیر را شامل همسران پیامبر می‌داند، شیعه است که ذیل آن، این جنایت معاویه را نقل کرده و یا مسعودی – که این حادثه تلخ را نقل کرده است – شیعه به حساب می‌آید.
البته این اولین تعصب ابن خلدون نیست؛ بلکه او کسی است که حسین بن علی(ع) را کشتۀ شمشیر جدّش می‌داند.
حافظ سخاوی از استادش ابن حجر عسقلانی نقل می‌کند که او گفت: استادم ابوالحسن هیثمی سخت علیه ابن خلدون بدگویی می‌کرد. راز قضیه را از او پرسیدم، در پاسخ گفت: «ابن خلدون در تاریخ خود دربارۀ حسین بن علی(ع) می‌گوید: «آن شمشیری که حسین بن علی با آن به قتل رسیده، همان شمشیر جدّش پیامبر بوده است.» ابن حجر می‌افزاید: «هنگامی که استاد ما (ابوالحسن هیثمی) این کلام را از قول ابن خلدون نقل کرد، بر او لعنت فرستاد و دشنام داد؛ در حالی که گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت.» (۳۵)
به هر حال تاریخ گواهی می‌دهد که معاویه برای هموار کردن جاده خلافت یزید، جنایتهای متعددی را انجام داد و بسیاری از سرشناسان را به کام مرگ فرستاد و آنها را ترور و یا مسموم کرد؛ از جمله امام حسن مجتبی(ع) را با ناجوانمردی تمام مسموم کرد. وقتی معاویه خبر شهادت آن حضرت را شنید، طبق شهادت تاریخ نگاران اهل سنّت «اَظْهَرَ فَرَحاً وَ سُرُوراً حَتَّی سَجَدَ و سَجَدَ مَنْ کَانَ مَعَهُ؛(۳۶) آن چنان اظهار شادی و خوشحالی کرد که به سجده افتاد و اطرافیان او نیز به سجده افتادند.»
با اینکه همین معاویه، بعد از مرگ عایشه، سعد بن عثمان، عبدالرحمان بن ابی بکر، عبدالرحمان بن خالد و دیگران که مخالف ولایتعهدی یزید بودند چنین خوشحالی از او سر نزد؛ چرا که او به خوبی می‌دانست با شهادت حضرت مجتبی(ع) بزرگ‌ترین مانع از سر راه خلافت یزید برداشته شد و زمینه کاملاً آماده شد و خود معاویه به تمام این وقایع به صورت سربسته اعتراف و اقرار کرد. وی در وصیت نامه اش به یزید گفت: «یا بُنَیَّ! اِنِّی قَدْ کَفَیْتُکَ الرحلۀ وَالرِّجَالَ وَطَّأْتُ لَکَ الْاَشْیَاءَ وَ ذَلَّلْتُ لَکَ الْاَعِزَّاءَ وَ اَخْضَعْتُ لَکَ اَعْنَاقَ الْعَرَبِ؛(۳۷) فرزندم! من راه را برای تو هموار کردم [و شخصیتهای بزرگی را از بین بردم] و محترمان جامعه را برای تو ذلیل کردم(!) گردنهای عرب را در مقابل تو رام کردم [تا زمینۀ حاکمیّت تو را فراهم کنم].»
ابن اعثم از معاویه نقل کرده است که به یزید گفت: «اِنّی مِنْ اَجْلِکَ آثَرْتُ الدُّنْیَا عَلَی الْآخِرَۀِ وَ دَفَعْتُ حَقَّ عَلیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ وَ حَمَلْتُ الْوِزْرَ عَلَی ظَهْرِی؛(۳۸) فرزندم! به سبب تو، دنیا را بر آخرت مقدم داشتم [و آخرت را از دست دادم] و علی بن ابی طالب را از حقش محروم کردم [و خلافت او را غصب کردم] و این گناه را بر دوش خود انداختم.»
از ماتم حسن هم کون و مکان گریست

چون در کنار او شه لب تشنگان گریست
ز هر جفا چو بر جگرش کارگر شدی
زهرا و مرتضی و نبی در جنان گریست
زینب چو دید لخت جگر از برادرش
چندان گریست کز المش آسمان گریست
عباس نوجوان به کنار جنازه اش
بر سر زنان زماتم شاه جهان گریست
چون شد به دوش اهل مدینه جنازه‌اش
شهر مدینه با همه شیعیان گریست
زان تیرها که بر تنش آمد ز جور کین
تا روز محشر حضرت صاحب زمان گریست
بر قبر بی چراغ و به مظلومیش فلک
با عرش و فرش جمله کروبیان گریست

پی نوشت:

۱) الاستیعاب، یوسف بن عبدالله عبدالبر، مکتبۀ نهضت مصر، قاهره، ج ۲، ص ۲۸۵٫
۲) ر.ک: فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، داراحیاء التراث، بیروت، دوم، ۱۴۰۲ ق، ج ۱۳، ص ۶۰ و ر.ک: ناگفته هایی از حقایق عاشورا، سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، دوم، ص۸۱٫ از این کتاب بهره برده ایم.
۳) تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت، دوم، ج ۴، ص ۳۶۸٫
۴) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، دار صادر، بیروت، ۱۳۸۵ ش، ج ۳، ص ۳۵۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، بیروت، ۱۴۲۱ ق، ج۴۰، ص ۲۹۸ و ناگفته های عاشورا، ص ۸۱٫
۵) تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۱، ص ۲۲۳٫
۶) این نکته مهمی است که نویسنده در مقاله مستقلی به نام «جایگاه مصلحت و حقیقت در سیاست گزاری امیرمؤمنان(ع)» در مجله شماره یازده مبلغان بررسی کرده است.
۷) البدایۀ و النهایۀ، اسماعیل قریشی معروف به ابن کثیر، مکتبۀ المعارف، بیروت، چاپ ششم، ۱۴۰۵ ق، ج ۸، ص ۸۰ و ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص ۷۹٫
۸) وفیات الاعیان، شمس الدین احمد بن خلکان، مکتبۀ نهضت مصریه، ج ۵، ص ۳۸۹ و ۳۹۰٫
۹) تاریخ یعقوبی، احمد بن واضح یعقوبی، شریف رضی، چاپ اول، ۱۴۱۴ ق، ج ۲، ص ۲۳۷ و ر.ک: ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص ۸۰٫
۱۰) ر.ک: ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص ۸۲ و ۸۳٫
۱۱) اُسد الغابه، ابن اثیر جزری، داراحیاء التراث، بیروت، ج ۱، ص ۶۹۸ و الاستیعاب، ج ۱، ص۳۲۹٫
۱۲) الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۷۴٫
۱۳) همان.
۱۴) مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، انتشارات شریف رضی، چاپ اول، ۱۴۱۴ ق، ص ۸۰ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، چاپ دوم، ۱۳۸۵ ش، ج۱۶، ص۴۹٫
۱۵) الامۀ و السیاسۀ، عبدالله دینوری، شریف رضی، چاپ اول، ۱۴۱۳ق، ج ۱، ص ۲۰۵٫
۱۶) الصراط المستقیم؛ علی بن یونس عاملی، انتشارات مرتضی، ۱۴۲۵ ق، ج ۳، جزء سوم، ص۴۵٫
۱۷) الاستیعاب، ج ۲، ص ۲۸۵٫
۱۸) ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، ص ۷۲ و تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۲۶٫
۱۹) الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۰، وقایع سال ۵۶ ق.
۲۰) فتح البلوی، ج ۸، ص ۴۶۷ و ۴۶۸٫
۲۱) تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۲۶٫
۲۲) الاخبار الطوال، احمد بن داود دینوری، مکتبۀ حیدریه، چاپ دوم، ۱۳۷۹ ش، ص ۱۷۲٫
۲۳) الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۰۹٫
۲۴) تاریخ مدینۀ دمشق، ج ۱۶، ص ۱۶۳٫
۲۵) عبید، نام یکی از پدرانی است که زیاد را به او منسوب می‏کنند.
۲۶) تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۰٫
۲۷) همان، ص ۲۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص۴۹۶ و تاریخ مدینۀ دمشق، ج ۱۹، ص ۲۰۳٫
۲۸) تاریخ دمشق، ج ۱۳، ص ۲۶۱؛ فتح الباری، ج۱۳، ص ۵۵؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۸۶؛ البدایۀ و النهایه، ج ۴، ص ۴۱ و تاریخ الخلفاء، ص ۱۹۴٫
۲۹) همان.
۳۰) الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۸۷٫
۳۱) الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۱۹۱٫
۳۲) ربیع الابرار، محمود زمخشری، شریف رضی، چاپ اول، ۱۴۱۰ ق، ج ۴، ص ۲۰۸، باب ۸۱٫
۳۳) مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، شرکت عالمیه کتاب، چاپ اول، ۱۹۸۹ م، ج ۱، ص ۷۱۳ و ۷۱۴٫
۳۴) تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن خلدون، دارالکتاب لبنانی، ۱۹۸۶ م، ج ۴، ص ۱۱۳۹٫
۳۵) الضوء اللامع، شمس الدین سخاوی، دارمکتبۀ الحیاۀ، ج ۴، ص ۱۴۷٫
۳۶) الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۹۶٫
۳۷) تاریخ طبری، همان، ج ۴، ص ۲۳۸٫ در تعبیر دیگر آمده است: «یَا بُنَیَّ! اِنِّی قَدْ کَفَیْتُکَ الشَّدَّ وَ التَرْحَالَ. وَطَّاْتُ لَکَ الْاُمُورَ، وَ ذَلَّلْتُ لَکَ الْاَعْدَاءَ وَ اَخْضَعْتُ لَکَ رِقَابَ الْعَرَبِ وَ جَمَعْتُ لَکَ مَالَمْ یَجْمَعَهُ اَحَدٌ.» الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۹٫
۳۸) الفتوح، احمد بن اعثم کوفی، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، سال ۱۴۲۲ ق، ج ۴، ص ۲۵۶٫

منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره۱۲۴

 

تعداد مشاهده : 1,308 بازدید
نويسنده : HamidReza

آیت الله بهجت: جرم امام حسین(ع) چه بود؟

انتشار در: 09 نوامبر 2016

آیت الله بهجت: جرم امام حسین(ع) چه بود؟

مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود: آن روز که میثم تمار را به بالای دار بردند، چه گناهی داشت؟! حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) چه گناه و جرمی داشتند که پیشنهاد آن حضرت را قبول نکردند و عمر سعد گفت؛نزد امیر (عبید الله بن زیاد) گواهی دهید… .

موعود:مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود: آن روز که میثم تمار را به بالای دار بردند، چه گناهی داشت؟! حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) چه گناه و جرمی داشتند که پیشنهاد آن حضرت را قبول نکردند و عمر سعد گفت:
اشهدوا لی عند الامیر انی اول من رمی
نزد امیر (عبید الله بن زیاد) گواهی دهید که من اولین کسی بودم که به سوی حسین (علیه السلام) تیر پرتاب نمودم.
و سرانجام او را شهید کردند، و در نتیجه بعد از این جریان بر و فاجر با یزید بد شدند و به او لعن و نفرین کردند. آنان حضرت را بین السله و الذله؛ (یا جنگ و شمشیر و یا ذلت و خواری) مخیر نمودند و نزول بدون شرط و قید بر حکم و تسلیم ذلت بار را از آن حضرت خواستند: ان تنزل علی حکم الامیر عبیدالله بن زیاد
(باید بر حکم عبید الله بن زیاد سر نهی). یعنی تسلیم خفت بار و بدون قید و شرط به گونه‌ای که هر چه خواستند با آن حضرت بکنند، یا بکشند یا آزاد کنند؛ ولی حضرت راه سوم غیر از سله و ذله را پیشنهاد دادند، و آن رها کردن آن حضرت بود تا به سر حدات برود و یا به همان جا که آمده بود بر گردد. بنابراین، این سخن که یزید در مجلس خود در پاسخ کسی که گفت:
کان امیرالمؤمنین (یعنی معاویه) یکره هذا.
امیرمؤمنان معاویه از شهادت و به قتل رساندن امام حسین (علیه السلام) کراهت داشت. و یزید در جواب او گفت:
و الله لو خرج علیه لقتله
به خدا سوگند، اگر امام حسین (علیه السلام) بر معاویه خروج می‌کرد، قطعاً او را می‌کشت.
دروغ است، زیرا آن حضرت در طول ده سال علیه معاویه خروج نکرد، و گرنه چرا پیشنهاد ترک مخاصمه را داد؟! آیا مگر آن حضرت بر تو خروج کرد که چنین می‌گویی؟!

پی نوشت:
کتاب در محضر حضرت آیت ا…. العظمی بهجت – ص ۱۴۵
محمد حسین رخشاد

تعداد مشاهده : 1,176 بازدید
نويسنده : HamidReza

دعا کننده برای فرج حضرت مشمول برکات زیر می‌شود:

انتشار در: 09 نوامبر 2016

دعا کننده برای فرج حضرت مشمول برکات زیر می‌شود:

photo_2016-06-15_22-58-32

 

۱٫ سبب زیاد شدن اشراف نور امام علیه السلام در دل او می گردد.

۲٫ دعا برای فرج موجب طولانی شدن عمرش خواهد شد ان شاء الله.

۳٫ موفق به تعاون در کارهای نیک و تقوا می شود.

۴٫ به نصرت و یاری خداوند و پیروزی بر دشمنان به کمک خداوند توفیق می یابد.

۵٫ هدایت می شود به نور قرآن مجید.

۶٫ فرج مولای ما حضرت صاحب الزمان علیه السلام زودتر واقع خواهد شد.

۷٫ سبب پیروزی از پیغمبر و امامان – صلوات الله علیهم اجمعین – می شود.

۸٫  وفای به عهد و پیمان الهی است.

۹٫  آثار نیکی به والدین برای دعا کننده فرج حاصل می گردد.

۱۰٫  فضیلت رعایت و اداء امانت برایش حاصل می شود.

۱۱٫ سبب وسعت روزی است ان شاء الله.

۱۲٫ باعث آمرزش گناهان می شود .

۱۳٫  دعا کننده مشرف به دیدار آن حضرت در بیداری یا خواب می شود.

۱۴٫ در زمان ظهور آن حضرت به دنیا رجعت می کند.

۱۵٫ از برادران پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد بود. اطاعت از امر مولایش کرده است، که فرموده‌اند: “و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است.”

۱۶٫  این دعا سبب زیاد شدن نعمت ها

میشود.

۱۷٫  اظهار محبت قلبی است.

۱۸٫ نشانه انتظار است.

۱۹٫ زنده کردن امر ائمه اطهار علیهم السلام است.

 مکیال المکارم

 

تعداد مشاهده : 1,088 بازدید
نويسنده : HamidReza

تمدن شیطان و سودای برتری بر تمدن مهدوی

انتشار در: 09 نوامبر 2016

تمدن شیطان و سودای برتری بر تمدن مهدوی

۱٫ رنسانس: آغاز تمدن شیطانی غرببا مهار ظاهری تمدن اسلامی در ایران و مجموعه خدمات دولت عثمانی به غرب، زمینه برای استقرار حاکمیتی که شیطان از روز نخست به دنبال ایجاد آن در زمین بود فراهم شد. این حاکمیت شیطانی لزوماً بدین معنی نبود که تمامی عناصر این تمدن ساخته و پرداخته شیطان باشد، چرا که اساساً شیطان توان انجام چنین عملی را ندارد. در جریان نفوذ در امت موسای کلیم علیه السلام و تشکیل حزب شیطان نیز نهایتاً ثمره ی تلاش های این پیامبر بزرگ در سازمان دهی قوم بود که یکسره در اختیار شیطان قرار گرفت. در اینجا نیز مواد خامی که در اختیار این حزب قرار داشت، عناصری تمدنی بود که از بقایای حکومت بیزانس، تمدن مصطلح اسلامی و از همه مهمتر تمدن واقعی اسلامی-به ویژه در حوزه ی دانش-در آن دوره موجود بود. (۱)

در بازگشتی به گذشته برای تصویر نمودن وضعیت دوره کنونی رنسانس، حدود ۱۰۰۰ سال پیش از این در سال ۳۹۵ م امپراتوری روم-که اینک به آیین مسیحیت درآمده بود-با همان الگوی تکراری اختلاف میان مردمی که نام دینی الهی را بر خود بر می گزینند، به دو پاره غربی و شرقی تجزیه شد. در سال ۴۷۶ م روم غربی مورد تاخت و تاز اقوام ابتدایی و مهاجمی چون ژرمن ها، مجارها و فرانک ها قرار گرفت که همگی نیاکان کشورهای امروزی اروپا هستند. فاصله میان سال ۳۱۳ که در آن کنستانتین، امپراتور روم، با صدور فرمان میلان(۲)، تساهل رسمی نسبت به مسیحیت را اعلام کرد، سال ۳۳۷ که در آن بستر مرگ به عیسی مسیح ایمان آورد، و سرانجام سال ۳۸۱ که در آن امپراتور تئودوسیوس گام نهایی را برداشت و مسیحیت را دین رسمی امپراتوری خواند، با این دو تاریخ ۳۹۵ و ۴۷۶ از لحاظ تمدنی بسیار اندک است و نشان می دهد که حزب شیطان حتی تحمل استقرار رسمی دینی ولو تحریف شده را در اروپا نداشت و مقدمات حمله به آن را فراهم نموده است. در نتیجه ی این حملات شهر رم سقوط کرد و جلوه های تمدنی روم چون شهرنشینی، تجارت و دانش نیز برای مدت ها به فراموشی سپرده شد. این آغاز دورانی بود که در مقابل قرون قدیم-که دوران تمدن های یونان و روم باستان را در بر می گیرد-و قرون جدید پس از رنسانس، دوره ی “قرون وسطا” نام گرفت.

این نوع نامگذاری متأسفانه رنسانس را نقطه محوری تحلیل تاریخ تمدن قرار داد. از آن جا که عمده تاریخ نگاری ها و تحریفات آن مربوط به پس از این دوره می باشد، این تصور قالبی به شکلی جداناشدنی به عنوان یکی از باورهای جدی مردم جهان در آمد. بر اساس این باور هر آن چه که در دوره قرون وسطا شکل گرفته-از جمله حاکمیت دین و کلیسا به عنوان مهمترین ممیزه ی آن-ابتدایی، عقب مانده و منفور است و تمدن واقعی بشر مربوط به دوران پس از این روزهای تاریک است که از حاکمیت دین خلاص شد و به سوی انسان محوری حرکت نمود.

اما روم شرقی از این حملات مصون ماند و آنچه پس از این در تاریخ-از جمله تاریخ اسلام-به نام روم مشهور است این بخش شرقی از آن است که تا شروع رنسانس به حیات خود ادامه داد. در بخش غربی که فئودال ها و شوالیه ها به حاکمیت رسیده بودند، جریان علم و دانش و تمدن سازی به شکلی ضعیف و نه مشابه آنچه در سرزمین های اسلامی اتفاق افتاد، تنها در کلیسا پی گیری می شد. این ایفای نقش مهم در حفظ علم و دانش در آن شرایط بحرانی، بعدها به عنوان انحصاری کردن دانش اتهامی جدی متوجه کلیسا نمود.

ادبیات، فلسفه، منطق، ریاضیات، و نجوم، مواد درسی و علمی دیرهای راهبان مسیحی بود که اختصاص به امر آموزش داشت. در این دیرها ظاهراً برخلاف آنچه در تمدن اسلامی گسترش یافت، خبری از علوم تجربی نبود. همین امر اندک اندک منجر به دورشدن کلیسا از مردم و فراهم شدن زمینه شکل گیری پروتستانتیزم شد. امور کلیسا به شکل متمرکز و زیر نظر پاپ از طریق سراسقف ها که بر تمامی کلیساهای یک کشور نظارت داشتند، و جدا از حاکمیت فئودال ها اداره می شد. فئودال ها حق دخالت در امور کلیسا را نداشتند و این امر در طول زمان قدرت زیادی برای پاپ و کلیسا ایجاد نمود.

از لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز ساکن شدن این اقوام همراه با مسیحی شدن آنان صورت گرفت. شارلمانی پادشاه فرانک ها که بزرگترین پادشاه اروپا در نیمه نخست قرون وسطا دانسته شده، با همراهی پاپ، مسیحیت را در اروپا گسترش داد. پس از شارلمانی از استمرار الگوی قدرت او جلوگیری شد و در شرق اروپا روس ها و مجارها و در غرب آن انگل ها و ساکسون ها در بریتانیا، فِن ها در فنلاند و دَن ها در دانمارک مستقر شدند. مدیریت صحنه در روم و سرزمین های اسلامی هر دو از یک الگوی تکراری و شیطانی تبعیت می کرد. در دوران معاصر و پس از انجام مأموریت و سپس بروز ناتوانی در این الگوی اروپایی، اتحادیه اروپا مسؤولیت انسجام دوباره این قاره را برعهده گرفته است.

در جریان جنگ های صلیبی و تحولات پس از آن شهرنشینی مجدداً احیا شد و سبب تضعیف فئودالیسم و قدرت فئودال ها شد. اندک اندک نقشه جدید اروپا برای انجام مأموریت تازه در حال شکل گیری بود با اخذ مالیات از فئودال ها و مراجعه آنان به بازرگانان و بانکدارها-که شغل مورد علاقه یهودیان بود-اقتصاد شهرنشینی با غلبه بر اقتصاد فئودالی در دست این گروه متمرکز شد. پادشاهان در مقابل فئودال ها قدرت یافتند و با برقراری حکومت مقتدر مرکزی، امر تجارت را تسهیل نمودند. افزایش قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی پادشاهان موجب دخالت آنان در امور کلیسا و محدود شدن قدرت پاپ شد.

در این احوال که هر کدام از کشورهای انگلستان، فرانسه، اسپانیا، آلمان و روسیه طی تحولاتی در حال شکل گیری بود، وضعیتی متفاوت در ایتالیا به چشم می خورد. این کشور بنا بود کانون اصلی رنسانس باشد. لذا در حالی که شهرها و بنادر شمالی این سرزمین-که پایگاه اصلی یهودیان بود-از طریق تجارت ثروت بسیاری را کسب نموده و خود را نیز از سلطه دستگاه پاپ و امپراتوری مقدس روم (آلمان) خارج ساخته بودند، هیچ حکومت مرکزی ای در این سرزمین شکل نگرفت.

با جنگ های صلیبی و فتح قسطنطنیه، دانشمندان و هنرمندان بیزانس به این کانون اصلی فرار کرده و در آنجا با استفاده از آموزه های دین گریز و شیطانی و دستاوردهای تمدنی اسلامی، به بنای تمدنی جدید پرداختند. این اتفاق نخست در عرصه هنر و سپس در عرصه ادبیات، فلسفه، اخلاق و دانش و به ویژه علوم تجربی راهبری شد. محور این تحولات انسان گرایی و فردگرایی در مقابل حاکمیت خداوند و الزامات حاکمیت دینی بود، که از روز نخست مأموریت انبیا بود و شیطان در مقابل آن ایستاد. در قرآن کریم این باور به یهود نسبت داده شده، آنجا که می فرماید:

وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَهَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ‌ (۳)

یهودیان معتقد بودند که خداوند تنها انسان را خلق کرده و پس از آفرینش، امور او را به خودش واگذار کرده است، لذا توان دخالت در زندگی انسان را- العیاذ بالله-ندارد.
در عرصه علوم نیز، علوم تجربی از ریشه ها و مبانی عمیق فلسفی و حِکمی خود در تمدن اسلامی جدا شد و تنها استوار بر حس و تجربه به انکار تمامی راه های دیگر شناخت پرداخت. این ویژگی ماده گرایانه که از شیطان و توجه او به ماده خلقتش سرچشمه می گیرد نیز در قرآن کریم به یهودیان نسبت داده شده، آنجا که می فرماید:

یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذلِکَ وَ آتَیْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِیناً. (۴)

یهودیان از موسی خواستند که خداوند را با چشم سر به آنها نشان دهد. اینان یا باور نداشتند که ورای حس و تجربه راه های دیگری نیز برای شناخت وجود دارد و یا برای گمراه نمودن مردم به چنین ترفندی متوسل شده بودند. تاریخ در مراحل بعد فرض دوم را اثبات نمود. جداشدن دانش از لایه های عمیق تر خویش و حاکمیت اثبات گرایی از بزرگ ترین خسارت های تمدن غرب بود. نکته جالب این است که در کنار مادی و دنیوی بودن بن مایه هنر، فلسفه و علم دوره رنسانس، که ویژگی اصلی فلسفه یهودیت تحریف شده است، شخصیت های اصلی این مقطع نیز اکثراً یهودی هستند.
در ادامه، نظام علمی جدید با هر شکل و وسیله ممکن و حتی با توسل به غوغاسالاری که ویژه این تمدن است، به استقرار خود پرداخت و رقبای قدرتمند را از صحنه به در کرد. فایرابند (۵) در فصل ۱۳ کتاب خود تحت عنوان “فعالیت های علمی گالیله در جانشینی تئوری کپرنیک به جای تئوری بطلمیوس” موردی را نقل می کند که طی آن گالیله برای نظریه علمی خویش، که برای غوغایی سیاسی که پیرامون آن به راه انداخته بود، محاکمه می شود. این جریان در تاریخ رنسانس برای ما به عنوان یکی از شواهد اِعمال انگیزیسیون و تفتیش عقاید نقل می شود.
از جمله اتفاقات مهم دیگر در دوره رنسانس اختراع دستگاه چاپ توسط یوهان گوتنبرگ است. این اختراع تنها دو سال پس از فتح قسطنطنیه در سال ۱۴۵۵ م به وقوع پیوست و از آن پس، نخستین کتاب چاپی که به نسخه “کتاب مقدس گوتنبرگ” معروف است، سرآغاز گسترش فن چاپ در سراسر اروپای غربی شد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که این مورد نیز مانند بسیاری از علوم و اختراعات که به نفع تمدن غرب در تاریخ مصادره شد، مربوط به دوره های پیشین است. چینی ها اندکی پس از سال ۱۷۵م، وقتی کاغذ را به صورت مطلوبی درآوردند، شروع به استفاده از دستگاه چاپ با قالب های چوبی کردند. کره ای ها یک قرن پیش از گوتنبرگ از قالب های فلزی در چاپ استفاده کردند. در ایران و مصر نیز در اواخر قرن هفتم هجری (۱۳ م) مسلمانان در اوج برخورداری از صنعت کاغذ سازی با صنعت چاپ نیز آشنا بودند. گوتنبرگ نیز تحولاتی در این صنعت به وجود آورد و تمدن غوغاسالار غرب، سکه این اختراع مهم را به نام او زد.
چاپ سرآغاز تحولات مهمی شد که بر اساس آن می توان این اختراع را یکی از ارکان مهم رنسانس و شکل گیری تمدن جدید دانست. از سویی نحوه عمل در چاپ و تولید محصولات مشابه ماشینی در تعداد زیاد، سرآغازی شد برای انقلاب صنعتی و شکل گیری خط تولید، و از سویی دیگر با چاپ کتاب در تعداد زیاد، “رسانه های توده”(۶)-که به اشتباه رسانه های جمعی خوانده می شوند-یکی پس از دیگری متولد شدند. ظهور رسانه های توده از روزنامه و مجله گرفته تا رادیو و تلویزیون و صنعت فیلم، یکی از مهمترین عواملی بود که در دوره های بعد شکل گیری “فرهنگ توده”(۷) و “جامعه توده”(۸) را سبب شد که همه سر در ریشه واحدی داشتند. (۹)
شاید تأمل در آثار گسترش چاپ و نقش آن در توده ای و پست کردن علم و فرهنگ بود که پیشینیان تمدن غرب را از گسترش چاپ بر حذر داشته بود. مجموعه کتب چاپ شده در اروپا قبل از عزیمت کریستف کلمب به دنیای جدید-سی و شش سال بعد از راه اندازی اولین چاپخانه گوتنبرگ-از کل کتب دست نوشته در یک هزار سال قبل یعنی از زمان انقراض رم تا آن عصر بیشتر بوده است. (۱۰) این تمدن از روز نخست سرنوشت خود را با رسانه ها گره زد و فناوری های ارتباطی از همان روز به خدمت اشاعه تمدن غرب درآمدند.

۲٫ سفرهای دریایی و تصرف آمریکا

جنگ های صلیبی اطلاعات جغرافیایی مسلمانان را که گنجینه ای بزرگ بود، در اختیار اروپاییان قرار داد. در زمان اوج گیری قدرت امپراتوری عثمانی که امکان تجارت بین الملل را از طریق خشکی محدود می کرد، و در راستای تهیه مقدمات رنسانس و ایجاد تمدن جدید، سفرهای دریایی اروپاییان آغاز شد. کانون این سفرها ایتالیا، اسپانیا و پرتغال بود، درست همان سرزمین هایی که بیشترین ارتباط را با مسلمانان داشتند و در عین حال مرکز قدرت یهودیان به شمار می آمدند.
در ایتالیا مارکوپولو از ونیز به غرب آسیا آمد و با عبور از ایران به چین رفت. وی پس از بیست سال اقامت در چین، از طریق اقیانوس هند دوباره به ونیز بازگشت. پنج قرن پیش از وی یک سیاح مسلمان به نام سلیمان تاجر از چین دیدن کرده و مشاهدات خود را به نگارش درآورده بود. (۱۱) در پرتغال بارتولومو دیاز در سال ۱۴۸۷ م دماغه امیدنیک را در جنوبی ترین نقطه آفریقا دور زد و وارد اقیانوس هند شد. این در حالی بود که در حدود سال ۴۰۰ هجری قمری یک دریانورد مسلمان به سواحل آفریقای جنوبی رسیده بود. پس از دیاز، واسکوداگاما دریانورد مشهور پرتغالی در سال ۱۴۹۷ سراسر اقیانوس هند را گشت و راه های هند، اندونزی و خلیج فارس را یافت. در سفر او کلیه راهنماها، نقشه خوان ها و مترجمان، یهودی بودند. (۱۲)
اما دریانوردان اسپانیایی به جای دور زدن آفریقا و حرکت به سمت شرق، متوجه غرب شدند. توجیه ظاهری این اقدام، دور زدن زمین و رسیدن به هندوستان بود. این در حالی بود که حائل بودن سواحل چین و ژاپن میان سرزمین آنان و هندوستان برای ایشان امر ناآشنایی نبود. نخستین دریانوردی که وارد قاره آمریکا شد و به اصطلاح اروپاییان آنجا را کشف کرد کریستف کلمب بود. وی ظاهراً یک میسیونر مسیحی و ایتالیایی متولد ژنو بود که توانست شاه اسپانیا و ملکه ایزابلا را تشویق کند تا هزینه سفر اکتشافی او را برای رسیدن به هند از سمت غرب تأمین کند.
اما واقعیت در مورد این شخصیت چیز دیگری است. صاحب خلق (۱۳) و هلال (۱۴) موارد بسیاری را برشمردند که اثبات می کند او یک یهودی به ظاهر کُنوِرِسو (تغییر کیش داده) و از نسل یهودیان کاتالان بود. وی که نام اصلی اش جان کولُن بود، در نزدیکی شهر “پانته ودرا” در اسپانیا به دنیا آمده و پس از اخراج از این کشور به عنوان پناهنده در ژنو اقامت گزیده بود. او که عهد عتیق را حفظ بود با حمایت یهودیان مارانو که یهودیان مسیحی اسپانیا بودند، عازم این سفر شد. این یهودیان نخستین ساکنان امریکای پس از اشغال بودند. وی علیرغم پنهان نمودن جنبه های مهمی از اهداف این سفر، به دست آوردن طلای کافی برای برپایی مجدد معبد سلیمان را به عنوان هدف خود از این اقدام بیان کرده است.
در واقع کلمب سرزمین جدیدی را کشف نکرد. وایکینگ ها و مسلمانان پیش از او با این سرزمین در دو ناحیه شمالی و جنوبی آن آشنایی داشتند و او از روی اطلاعات آنان بود که راهی این سفر شد. حتی پرتغالیان ادعا می کنند که این سرزمین را پیشتر می شناخته اند، اما با توجه به علاقه آنان به ثروت و تجارت شرق، به درخواست کلمب برای تأمین هزینه سفر به غرب پاسخ منفی داده اند. وجود واژگان اسلامی و نام هایی چون مکه و مدینه-به معنای مدینه فاضله و سرزمین موعود-در زبان سرخپوستان نشان دهنده ارتباط مسلمانان با آنها و احتمالاً مسلمان بودن گروهی از آنان در زمان اشغال است. نام امروزی کشور برزیل احتمالاً از قبیله ای عرب و مسلمان در شمال آفریقا به نام “بنی بَرازیل” گرفته شده است.
هدف مهم کلمب از این سفر ایجاد پایگاهی مرکزی برای طراحی و تأسیس یک کشور بر پایه اعتقادات شیطانی و یهودی بود. از همین رو بود که با توجه به ناتوانی حزب شیطان در تمدن سازی، در مواجهه با ساکنان بومی این سرزمین دست به کشتار وسیع و بی رحمانه سرخپوستان، ضمن غارت منابع طلای آنان و محو دو تمدن “ازتک” و “اینکا” زد تا عرصه را برای هم حزبی های خود آماه کند. شعار “یک بومی خوب، یک بومی مرده است” نخستین بار توسط کلمب مطرح شد. این شعار بعدها توسط اسلاف او تبدیل به شعار “یک فلسطینی خوب، یک فلسطینی مرده است” شد. تعداد سرخپوستان کشته شده در جریان تهاجم و اشغال اروپاییان را در مدتی کمتر از یک قرن، از ۶۰ تا ۹۵ میلیون نفر برآورد کرده اند. (۱۵) در پی این کشتار و کاهش شدید نیروی انسانی برای ساخت تمدن غرب، سیزده میلیون برده از آفریقا به آمریکا کشانده شدند که این نیز به نوبه خود تجارتی پرسود برای برده داران یهودی محسوب می شد.
در اندک زمانی، یهودیان، مسیحیان، یهودی، پیوریتن ها (۱۶) و فراماسون ها سراسر آمریکا را به اشغال خود درآورده و این کشور را بر مبنای نقشه های خود طراحی و ایجاد نمودند. این چنین بود که آمریکا از اساس یهودی زاده شد. فرض مسیحی بودن حکومت امریکا در این دوره و قدرت داشتن یک لابی از اقلیت یهودی بر این اساس کاملاً باطل است.
به طور کلی سفرهای دریایی اروپاییان در این دوره از یک سو منجر به شکل گیری آمریکا شد و از سوی دیگر جریان استعمار و اشغال سرزمین های ثروتمند جهان را به ویژه در آسیا در پی داشت، به دنبال این اشغال، یهودیان به ظاهر مسیحی در قالب مأموریت های تبشیری و به عنوان میسیونر، فوج فوج راهی سرزمین های مستعمره شدند. این جریان نیز یکی دیگر از سوء استفاده های حزب شیطان از مسیحیت بود.

۳٫ داستان تلخ اندلس

مسلمانان قسمت هایی از شبه جزیره ایبری در کنار مدیترانه، واقع در جنوب اسپانیا و جنوب شرقی پرتغال را اَندُلُس نامیده اند. در زمان خلافت ولید بن عبدالملک (۹۶-۸۶ق) موسی بن نصیر که حاکم افریقیه و مغرب بود، در پی بروز ضعف و انحطاط در حکومت ویزیگوت ها در اندلس، به غلام خود طارق بن زیاد دستور داد تا با هزار سرباز این سرزمین را فتح کند. وی با عبور از تنگه ی میان دو قاره اروپا و آفریقا به نام ستون های هرکول وارد اسپانیا شد. این تنها از آن پس به نام او “جبل الطارق” نام گرفت. این جریان، نخستین ورود اسلام به اروپا بود.
دوره اسلام، دوران شکوفایی و درخشندگی اندلس در دل سرزمین های اروپایی بود. جلوه های باشکوهی که از تمدن اسلامی همچنان در دو کشور اسپانیا و پرتغال خودنمایی می کند، مهمترین منبع جلب جهانگرد و درآمد برای این دو کشور است. هنر اسلامی به ویژه در عرصه معماری، خطاطی و سفالگری در این سرزمین به اوج خود رسید. در عرصه فلسفه، کلام شعر و ادبیات، علوم قرآنی، علوم حدیث و فقه دانشمندان نامداری از این سرزمین برخاستند. همچنان که پیشتر گفته شد، یهودیان در این سرزمین و در پناه حکومت اسلامی زندگی مرفهی داشتند.
از آنجا که این همه مظاهر تمدنی نهایتاً آن چیزی نبود که بتوان بر آن نام تمدن واقعی اسلام را نهاد، سرانجام پس از چندی و در پی استبداد اموی و فساد داخلی، حکومت اندلس رو به ضعف گذاشت. اروپاییان از این فرصت استفاده کردند و از دو جبهه به جنگ با مسلمانان آمدند. جبهه نظامی را الفونسوی اول گشود و فردیناند دوم به انتها رساند. در زمان او بود که ابوعبدالله، آخرین حکمران مسلمان اسپانیا، با اندلس برای همیشه وداع کرد.
اما نبرد اصلی در جبهه فرهنگی شکل گرفت. اروپاییان به توصیه سردار خائن، براق بن عمار با بستن معاهده هایی با مسلمانان مبنی بر آزادی در تبلیغ دین، آزادی در آموزش به مسلمانان، و آزادی در تجارت با آنان، ضمن به دست آوردن زمان، هجوم فرهنگی وسیعی را علیه مسلمانان آغاز نمودند. دو مورد نخست منجر به ایجاد حس احترام نسبت به آموزگاران مسیحی در میان جوانان مسلمان و برتر دانستن اروپاییان از لحاظ فکری و نژادی شد، و مورد سوم انواع پوشاک و خوردنی ها و نوشیدنی های حرام را در میان آنان رواج داد. دختران زیبا و شراب اروپا را به اندلس سرازیر شد تا جوانان مسلمان را راهی عشرتکده ها کند و مساجد را برای پیران باقی گذارد. تأمین این خوشگذرانی ها با درآمدهای مشروع ممکن نبود و لذا درآمدهای حرام نیز وارد زندگی مسلمانان شد، یک تهاجم فرهنگی کامل و تمام عیار.
نتیجه این تهاجم فرهنگی از سوی اروپاییان و وادادگی مسلمانان برابر آن، چیزی نبود جز سقوط اندلس. این اتفاق در سال ۱۴۹۲ و درست مقارن با ورود کلمب به آمریکا رخ داد. با خروج مسلمانان، یهودیان نیز به ظاهر از شبه جزیره ایبری رانده شده و البته به کلمب پیوستند. بدین ترتیب اسلام برای مدت های طولانی از صحنه اروپا حذف شد. در دوران معاصر و در پی انقلاب اسلامی، مسلمانان بوسنی و هرزگوین و کوزوو از آن رو قتل عام شدند که می توانستند مجرای ورود اسلام انقلابی به اروپا بوده و داستان اندلس را برای آنان تکرار کنند.

۴٫ ظهور پروتستانتیزم

پیشتر گفتیم که استقلال کلیسا و قدرت پاپ در جوامع فئودالی اروپا در قرون وسطی، مانعی بزرگ بر سر راه طراحان رنسانس محسوب می شد. از آن جا که در جوامع دینی نمی توان با صراحت دین مستقر را براندازی نمود، همیشه بهترین راه ایجاد انحراف در آن دین بوده است. در مورد مسیحیت در آستانه رنسانس چنین اتفاقی افتاد. پس از آن که حزب شیطان و در قالب یهودیت یک بار پیش از این با ایجاد مسیحیت پولسی، این دین الهی را به انحراف کشانده بود، اینک زمان آن رسیده بود که برای هرچه نزدیک تر کردن آن با یهودیتی که خود نیز پیش از این تحریف شده بود، اقدامی اساسی صورت گیرد.
پس از آن که اروپا در طی چند دهه شاهد گسترش اعتراضات علیه پاپ و دستگاه کلیسا شد، سرانجام کشیشی آلمانی به نام مارتین لوتر (۱۵۴۶-۱۴۸۳م) مخالفت وسیعی را علیه کاتولیسیسم سازماندهی کرد و موفق شد تا نهضتی را بر مبنای جدایی و انشعاب در دین مسیحیت-که به سبب ماهیت اعتراض آمیز آن “پروتستانتیزم” خوانده شد-رهبری کند. پاپ اگرچه لوتر را تکفیر کرد، اما فرمان او به امپراتور را برای مقابله با لوتر، در سال ۱۵۲۰ م در آتش افکنده شد، و این چنین از پاپ و کلیسا تقدس زدایی شد. کتاب معروف لوتر با عنوان “عیسی مسیح یک یهودی زاده شد” در سال ۱۵۲۳ انتشار یافت.
او که به زبان عبرانی آشنایی کامل داشت، در کتاب و عقاید خویش به شدت مقید به دفاع از یهودیت و ترویج اعتقادات آنان بود. او اعلام داشت:
“یهودیان حامل برترین خون ها در رگ های خود هستند. روح القدس به واسطه آنها کتاب مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد. آنها فرزندان خدایند. ما در مقایسه با آنها بیگانه ایم. همانطور که در داستان “زن کنعانی” آورده شده است، ما همچون سگانی هستیم که از خرده نان های بر زمین ریخته اربابان خود ارتزاق می کنیم. “(۱۷)
این عقاید با استقبال گسترده یهودیان مواجه شد و لذا به حمایت وی پرداختند. گفته شده است لوتر با این بیانات قصد داشت تا یهودیان را به سمت مسیحیت و پروتستانتیزم متمایل کند، و چون در ادامه ماجرا پایبندی یهودیان را به آیین خویش دید، در پایان عمر تبدیل به یک ضد یهود و آنتی سمیتیست شد. یهودیان نیز که حمایت های خود را برای دفاع او از یهودیت نثارش کرده بودند، سدت از پشتیبانی وی برداشتند.
اما گذر زمان و تاریخ نشان می دهد که در جریان نهضت این کشیش یهودی، اولاً مأموریت اصلی برای تقدس زدایی و شکستن قدرت پاپ به طور کامل انجام شد، ثانیاً فرایند ایجاد اختلاف و انشعاب نیز در مسیحیت با استقرار پروتستانتیزم و ادامه دشمنی با کاتولیسیسم به مرحله اجرا در آمد و ثالثاً پیوندی ناگسستنی میان یهودیان و این جریان به ظاهر مسیحی در تاریخ ایجاد شد که هنوز ادامه دارد. امروزه آنچه در مقابل شکل گیری تمدن اسلامی به آخرین تلاش ها دست می زند، حاصل این پیوند شوم و شیطانی است که از هیچ دین و آیینی نشأت نگرفته است.
تغییر موضع ناگهانی لوتر بیشتر با این تحلیل قابل توجیه است که وی با انجام کامل مأموریت خویش، در پایان عمر، پروتستانتیزم را از اتهام یهودی بودن رهاند و به این مکتب جدید اجازه ادامه حیات برای سال های طولانی تری را داد. با این ترتیب دومین انحراف بزرگ در دین مسیحیت پس از پولس به دست لوتر انجام شد و این دین گامی دیگر به سمت تبدیل شدن به حزب شیطان برداشت.
با تضعیف قدرت کلیسا، پادشاهان که اینک قدرت گرفته بودند، خود را از سلطه پاپ رهانده و یکی پس از دیگری کلیسای مستقل خود را تأسیس نمودند. در انگلستان هانری هشتم کلیسای ملی انگلیس را بنیان نهاد و پیروان آن را “انگلیکَن” خواند. در فرانسه نیز کلیسای ملی این کشور “گالیک” نام گرفت. در واقع فرایند ملی گرایی و رشد احساسات ناسیونالیستی در اروپا از طریق نابودی وحدت مذهبی شکل گرفت، و این چیزی نبود جز همان حربه قدیمی شیطان که نخستین بار آن را در جریان فرزندان آدم علیه السلام آزموده بود.
با این اتفاق فرایند جایگزینی تمدن غرب به جای تمدن اسلامی کامل شد. پس از تخریب تمدن اسلامی و انتقال دستاوردهای آن به غرب و به ویژه در جریان جنگ های صلیبی؛ فتح قسطنطنیه و شکل گیری نهضتی گسترده در عرصه علم و هنر که رنسانس نام گرفت، پایه های علمی و معرفتی تمدن جدید را بنیان نهاد. از آن جا که هیچ تمدنی بدون بهره مندی از قرائتی دینی متناسب با خود پا نمی گیرد، نضهت پروتستانتیزم نیز این زمینه دینی را برای تمدن غرب فراهم کرد. مسیحیت دنیاگریز در این جریان تبدیل به مسیحیتی شد که توان ایجاد جوامع بزرگ سرمایه داری را داشته باشد. ماکس وبر در کتاب “اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری” این تبیین را به خوبی انجام داده است.
پس از شکل گیری پایه های معرفتی و دینی تمدن، نیاز به عرصه ای جغرافیایی است که توان تحمل و آزمایش الگوی جدید را داشته باشد. در مورد تمدن غرب، علیرغم تمام جریاناتی که بدین سمت در اروپا مدیریت شد، هنوز این قاره با توجه به وجود سنت های محافظه کارانه در لایه های عمیق فرهنگی، برای ایفای نقش پیشگامی در ایجاد تمدن غرب آمادگی نداشت. در مقابل، سرزمین های تازه اشغال شده آمریکا عرصه خوبی برای این اقدام بود. واسطه شدن اقیانوس اطلس میان این سرزمین و جهان متمدن آن روز فرصتی استثنایی بود تا در سکوت و خفا، طرح تبدیل این تمدن به اصول کشورداری تجربه شود. بومیان این سرزمین نیز که می توانستند در این راه ایجاد مزاحمت کنند همه قتل عام شدند.
پس از حل مسأله جغرافیایی و کشورداری اینک نوبت ایجاد ابزارهایی بود که از طریق آن بتوان به اشاعه الگوها و ارزش های این تمدن در سراسر جهان پرداخت. در کنار ابزار آشنای شیطان در این امر که ایجاد جنگ و خون ریزی بود، ابزاری نیز ویژه این تمدن با استفاده از سنت سامری گری ساخته شد. رسانه های توده که با چاپ به این عرصه وارد شدند، در قالب شبکه های خبری رادیویی، تلویزیونی و اینترنتی و همچنین صنعت بزرگ فیلم سازی به ویژه در هالیوود، پس از دوره ای خدمت به اهداف حزب شیطان، اینک وظیفه نگاهبانی از جنازه تمدن غرب را بر عهده گرفته اند. صرف نظر از حضور مجازی در رسانه ها، امروزه هیچ علائم حیاتی دیگری در این تمدن به چشم نمی خورد.
فرایند تولید دانش در این تمدن به شدت رو به کاهش گذارده و تنها از آن میان، فناوری است که افسارگسیخته به پیشرفت خود ادامه می دهد. در عرصه دین نیز تحولات عمیق دینی و معنوی برخاسته از انقلاب اسلامی، دین حزب شیطان را به انزوا کشانده است. امروزه دیگر کشور آمریکا برخلاف آنچه در دهه های پیش، از سوی هالیوود تبلیغ می شد، سرزمین آمال و آرزوهای مردم جهان نیست و اعتبار بین المللی آن به عنوان منجی بشر مدت ها است که رو به خاموشی گذارده است.
در مقابل، در این هنگامه انقلاب اسلامی ایران با جدیت به فرایند تمدن سازی مشغول است. انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه مبنایی دینی و محکم بود برای ابتنای پایه های تمدن نوین اسلامی بر آن. نهضت علمی برخاسته از خودباوری مردم این سرزمین، پس از انقلاب اسلامی، امروزه به شدت در جریان است و علیرغم همه تهدیدها و تحریم ها به حرکت توفنده خود ادامه می دهد. ایجاد جمهوری مقدس اسلامی در ایران همان پایگاهی بود که برای استقرار الگوی تمدنی مورد نیاز است. تأکید حضرت امام رحمه الله و مقام معظم ولایت بر ضرورت اهل حفظ نظام با همین تحلیل صورت می گیرد. بر اساس راهبرد اصلی نظام، این الگو بابتدا بایستی در ایران محقق شده و سپس در درجه اول به کشورهای اسلامی و در مرحله بعد به سراسر جهان عرضه شود.
نکته جالب در تفاوت این دو فرایند تمدن سازی در این است که تمدن غرب در فضایی آرام و به دور از هرگونه دخالتی انجام شد. تنها اخلالگران این صحنه بومیان ساکن آمریکا می توانستند باشند، که حزب شیطان با توجه به ضعفی که در خود سراغ داشت، نظاره گری آنان را نیز نتوانست تحمل کند. در مقابل، امروزه انقلاب اسلامی در شرایطی که به حرکت تمدن سازی خود ادامه می دهد که فرایند جهانی سازی و پیچیدگی های شبکه ای آن، امکان هر حرکت مستقلی را گرفته است. رسانه های غربی دیوانه وار به آلوده ساختن فضای جهانی دامن می زنند، و حضور نظامی آمریکا و حزب شیطان در منطقه خاورمیانه، آن را تا سر حد امکان ملتهب ساخته است. این تصویر چیزی نیست جز بیان قدرت و اراده خداوند برای تمام کردن نور خود، که شیطان و حزبش بارها پیش از این در تاریخ، شاهدش بوده اند. رشد و تربیت موسی در دربار فرعون نمونه خوبی برای این معنی است.

۵٫ دولت صفوی: استقرار تشیع

پس از پی گیری روند اضمحلال تمدن اسلامی و برآمدن تمدن غرب، کمی در تاریخ به عقب باز می گردیم تا این روند را در ایران پی گیری کنیم. ایران پس از تیموریان در شرق و غرب عرصه حضور ازبکان و ترکمانان شده بود. در این وضعیت، طریقتی از صوفیه-که به عنوان پیامد جنگ های صلیبی در ایران نیز همانند شام زیاد شده بودند-به نام زاهدیه، اندک اندک مشهور و وارد سیاست شدند. ریاست این طریقت با شیخ صفی الدین اردبیلی (۷۳۵ -۶۵۰ ق) بود که محققان درباره تبار عربی، ترکی، کردی یا ایرانی وی اختلاف نظر دارند. (۱۸) آنچه مسلم است سکونت ایشان در اردبیل و ارتباط آنها با شیعیان عثمانی است.
پس از شیخ صفی، فرزندش شیخ صدرالدین راه پدر را ادامه داد و توانست مریدانی از میان اشراف مغول و مردم ایران، آسیای صغیر و سوریه به خود جذب کند. پس از خواجه ابراهیم و علی، جنید در ۸۵۱ ق به ریاست طریقت صفوی رسید. طریقت صفوی در زمان او و فرزندش شیخ حیدر کاملاً رنگ و بوی سیاسی گرفت و گروه قزلباش در زمان شیخ حیدر به عنوان هواداران صفویه و متشکل از قبایلی چند از جمله افشار و قاجار تشکیل شد. شیخ حیدر، مارتا دختر مسیحی اوزون حسن رهبر آق قویونلو را به همسری گرفت. مادر مارتا، اسپینا خاتون دختر کائولو جونز آخرین امپراتور روم شرقی بود. این که چگونه تصوف برخاسته از روحیه انزواطلبی پس از جنگ های صلیبی، پس از مدتی سر از سیاست و نظامی گری درمی آورد، موضوعی است کاملاً قابل تأمل، به ویژه آن که این جریان با ازدواج های معنادار و پرسش برانگیز نیز همراه می شود.
به هر حال، ثمره این ازدواج فرزندی بود به نام اسماعیل که در هفت سالگی از بیم آق قویونلوها به گیلان فراری داده شد. اسماعیل با بازگشت به اردبیل در ۹۰۵ ق (۱۴۹۹ م) در سال ۹۰۷ تبریز را تصرف و در آنجا ضمن تاجگذاری، مذهب شیعه را رسمی کرد. بدین ترتیب به تقدیر خداوندی، شیعه در ایران و در عرصه حکومت، از اردبیل و در میان ترکانی کار خود را آغاز کرد که از ابتدا برای محو شیعه تجهیز شده بودند.
در بررسی علل این واقعه مهم در ایران، حتماً بایستی به این نکته توجه نمود که این اتفاق تحت تأثیر و فشار روح تشیع حاکم بر مردم ایران به ویژه در منطقه آذربایجان صورت گرفته است که خود متأثر از تلاش هایی است که علمای شیعه در زمان مغول و تیمور برای استقرار این مذهب در ایران انجام داده بودند، وضعیتی شبیه به آنچه امروزه در ترکیه و در برابر موضوع انقلاب اسلامی جریان دارد. به عبارت بهتر، صفویه تشیع را از دانشمندان دوره ایلخانیان و تیموریان به ارث برد و از همین رو ناچار بود تا علیرغم صوفی و درویش مسلک بودن، به این مذهب تظاهر کند. از آنجا که دست صفویه از معارف شیعی خالی بود و علمای شیعه نیز در ایران کم بودند، شاه اسماعیل ناچار شد دست به دامان علمای شیعی جبل عامل می شود که در آن دوره از لحاظ علمی در وضعیتی مطلوب و از لحاظ سیاسی در وضعیت نامطلوب به سر می بردند. استقرار واقعی تشیع در ایران از زمان مهاجرت این دانشمندان آغاز شد و تا امروز ادامه دارد.
اما نقشی که دولت صفوی در جریان بین الملل بازی نمود، کمی با این موفقیت اجباری تفاوت دارد. صفویه با دویست سال تأخیر و در اوج قدرت عثمانی وارد صحنه شد. از لحاظ سیاسی حزب شیطان برای تنظیم قدرت امپراتوری عثمانی در انجام مأموریت در نظر گرفته شده، به رقیبی جدی برای او نیاز داشت. از آنجا که عثمانیان سنی مذهب بودند، صفویان بایستی ادعای تشیع می کردند. با این ادعا هم مطالبات داخلی ایران کنترل شده بود، و هم بهانه ای مذهبی برای درگیری های مکرر و مستمر این دو حکومت اسلامی فراهم آمده بود تا غرب در پناه آن به برنامه تمدن سازی خود مشغول باشد. اختلاف شیعه و سنی در زمان این دو حکومت ضربات جبران ناپذیری را بر پیکره هر دو دولت و مردم مسلمان دو کشور وارد ساخت.
شاه اسماعیل هم در جنگ با ازبکان در غرب و هم در جنگ چالدران با عثمانیان در شرق شکست خورد، و برای جبران شکست به پرتغالی ها متمایل شد که در جریان سفرهای دریایی به تازگی وارد منطقه شده بود. این سرآغاز ورود دولت های اروپایی به ایران و شروع دوره استعمار بود. اگر صفویه تشیع را از دوره مغول و تیمور و پیش از آن از آل بویه به ارث برده بود، آنچه برای اخلافش از جمله قاجاریه و پهلوی به ارث گذاشت، استعمار و غربزدگی بود. از این زمان به بعد بود که مبلغان مسیحی وارد ایران شدند و سفرای کشورهای اروپایی برای ایجاد پایگاه در ایران به رقابت پرداختند.
پس از شاه اسماعیل، در سال ۹۳۰ شاه تهماسب بر تخت نشست و ۵۴ سال با اقتدار حکومت کرد و در ضمن آن روابط خود را با پرتغالیان گسترش داد. طول دوره پادشاهی او، شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد خدابنده را با دوره ای کوتاه از سلطنت مواجه کرد تا در سال ۹۸۹ (یا ۹۹۶) شاه عباس اول معروف به کبیر بر تخت نشست. دوره او از سویی اوج اقتدار صفویان و از سویی دیگر اوج گشادگی در روابط با غرب به بهانه تقابل با عثمانی بود. در دوره پادشاهی او بود که در سال ۱۰۰۶ برادران شرلی از انگلستان به ایران آمدند و ضمن نفوذ در دربار و تجهیز سپاه شاه عباس برای مقابله با عثمانی و کشتار مسلمانان شیعه و سنی به دست یکدیگر، نمایندگی او را در دربارهای اروپایی برای دعوت به مبارزه با این امپراتوری مسلمان پذیرفتند.
در همین سال بود که پایتخت از قزوین به اصفهان منتقل شد. شرلی ها در قزوین در چندین مجلس جشن و سرور شاهانه شرکت داشتند. یکی از این مجالس در سفرنامه ایشان این گونه گزارش شده است: “… وقتی پادشاه به میان آن آمد به”سر آنتوان” اشاره کرد که پیش آن صندلی باشکوه برود و با شخص اول و سایر وزرای خود ایستاده و به سر آنتوان فرمود که بالای آن صندلی بنشیند. ولی سر آنتوان به زانو افتاد، از پادشاه معذرت خواست و گفت که چنین جای ملوکانه سزاوار نشستن من نیست، زیرا که من تابع آن اعلیحضرت هستم. پادشاه به سر مرتضی علی قسم خورده گفت باید در این صندلی بنشیند و هر کس از ایرانیان که عزیزتر از او نباشد، اگر از این مطلب اکراه داشته باشد سر او را خواهم برید و حکم کرد که بدون ترس آنجا بنشیند. سر آنتوان اطاعت کرد و پادشاه او را بوسیده گفت برادر فی الحقیقه تو شایسته اینجا هستی. بعد امر کرد که صندلی دیگری را برای “مستر روبرت شرلی” بیاورند و چون آوردند او هم پهلوی برادر خود نشست و پادشاه امر نمود که همه ماها دور صندلی سر آنتوان بر روی قالی چهار زانو بنشینیم. بعد با طبل و نقاره، خوانچه های ضیافت به میان آمد که ۲۴ نفر از نجبا می آوردند. وقتی طبال ها و نقاره چی ها می رفتند اهل طرب به میان آمدند. ۲۰ زن با لباس های فاخر می خواندند و به صدای موزیک می رقصیدند. “(۱۹)
در دوره سلطنت شاه عباس سیاست اروپا از پرتغالیان به سوی انگلستان چرخیده بود و شاه نیز هماهنگ با این سیاست، اجازه نفوذ کمپانی هند شرقی را در ایران در سال ۱۰۲۴ داد، در نهایت امام قلی خان سردار بزرگ دوره صفوی-که خاندانش پس از شاه عباس توسط شاه صفی ریشه کن شد-توانست به کمک انگلیسی ها جزیره هرمز را از دست پرتغالی ها خارج سازد. این سرآغاز نفوذ انگلیس در ایران بود.
ترس شاه عباس از شاهزادگان صفوی به حدی بود که یا آنان را کور می کرد و یا در حرمسرا به دور از فعالیت های سیاسی نگه می داشت، این مسأله همراه با طول ۴۲ یا ۵۰ ساله سلطنت وی سبب شد تا پس از او دولت صوفی به سرعت روند سقوط را طی کند. در زمان شاه صفی (۱۰۵۲-۱۰۳۸ق) قندهار به تصرف دولت هند و بغداد به تصرف عثمانی ها درآمد. شاه نیز سرانجام در پی زیاده روی در نوشیدن شراب و کشیدن تریاک در گذشت.
پس از او شاه عباس دوم-که در زمان او فرانسویان نیز به صحنه سیاست ایران وارد شدند-و شاه سلیمان نیز کاری از پیش نبردند تا سرانجام در زمان شاه سلطان حسین (۱۱۳۵-۱۱۰۵ق) که مانند پدرش پرورده حرمسرا بود، با حمله محمود افغان، اصفهان پس از تحمل قحطی و فجایعی سنگین، سقوط کرد و کار صفویان به پایان رسید. اصفهان نصف جهان در این ماجرا و طی حمله ای مجدداً از شرق، بخش زیادی از جمعیت خود را از دست داد و تا مدت ها نتوانست رونق و شکوه گذشته را بازیابد. تمدن و تشیع نیز همراه با اصهفان برای مدتی در ایران خاموش شد.

پی‌نوشت‌ها:

۱- البته به جز این مواد خام که در بنای اولیه غرب مورد استفاده قرار گرفت، امروزه نیز نمی توان به طور قطع همه دستاوردهای این تمدن را به شیطان و حزب وی نسبت داد و آنان را دارای چنین قدرتی دانست. بسیاری از مظاهر تمدنی امروز نتیجه طبیعی تلاش ها و فعالیت های انسانها است که البته بسته به میزان ورود هوای نفس و تبعیت از شیطان در آن می تواند به اهداف این حزب نزدیک یا از آن دور شود، یا حتی نسبت به آن اصطلاحاً “لا بشرط” باشد. مهم، جهت گیری کلی این تمدن است که بر اساس این تحلیل و با فراهم بودن زمینه، رو به شیطان و پشت به انبیا تاکنون به حرکت خود ادامه داده است.
۲- آدلر، فیلیپ جی، تمدن های عالم، مترجم: محمدحسین آریا، ص ۱۹۱٫
۳- سوره مائده، آیه ۶۴٫ و یهود گفتند: «دست خدا (با زنجیر) بسته است. » دستهایشان بسته باد! و به خاطر این سخن، از رحمت (الهی) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است؛ هرگونه بخواهد، می بخشد! ولی این آیات، که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنها می افزاید. و ما در میان آنها تا روز قیامت عداوت و دشمنی افکندیم. هر زمان آتش جنگی افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت؛ و برای فساد در زمین، تلاش می کنند؛ و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.
۴- سوره نساء، آیه ۱۵۳٫ اهل کتاب از تو می خواهند کتابی از آسمان (یک جا) بر آنها نازل کنی؛ (در حالی که این یک بهانه است؛) آنها از موسی، بزرگتر از این را خواستند، و گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان ده!» و بخاطر این ظلم و ستم، صاعقه آنها را گرفت. سپس گوساله (سامری) را، پس از آن همه دلایل روشن که برای آنها آمد، (به خدایی) انتخاب کردند، ولی از ما در گذشتیم (و عفو کردیم) و به موسی، برهان آشکاری دادیم.
۵- فایرابند، پاول، بر ضد روش: طرح نظریه ی آنارشیستی معرفت، مترجم: مهدی قوام صفری، ص ۲۰۹-۲۲۱٫
۶- Mas Media
۷- Mass Culture
۸- Mass Society
۹- توجه به مفهوم “توده” (Mass) در طول دهه های ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم در میان نظریه پردازان اجتماعی و منتقدان این حوزه رشد یافت و به عنوان نخستین نظریه کلاسیک در خصوص فرهنگ مطرح شد.
پس از وقوع انقلاب صنعتی اول در قرن هجدهم که تاریخ نمادین ۱۷۵۰ میلادی بیانگر آن است، موج دوم تجدید با ظهور شهرنشینی، سلطه فناوری جدید، فرایند صنعتی شدن و تولید انبوه (توده)، تجاری شدن، پیدایش و به قدرت رسیدن رسانه های توده و سرانجام منتقل شدن نقش اساسی از تولید به توزیع شناخته می شود که از اواخر قرن نوزدهم میلادی آغاز شد. این تحولات در عرصه فن آوری دگرگونی هایی را نیز در جامعه و روابط اجتماعی به دنبال داشت که سرانجام منجر به شکل گیری گونه خاصی از جوامع بشری شد که آن را به نام “جامعه توده” می شناسیم.
جامعه توده در واقع محصول فروپاشی همبستگی های سنتی، از بین رفتن امنیت، تضعیف نهادها و روابط اجتماعی گذشته و به طور کلی ظهور یک نوع گسیختگی و بی هنجاری در جامعه مدرن است. در این جامعه، انسان ذره گونه شده در دل شهرهای بزرگ طعم تلخ تنهایی واقعی و منفی را می چشد و این انزوای تحمیلی و در پی آن، تشنگی او برای ارتباط، زمینه را برای سلطه طبقات جدید و به قدرت رسیدن فرهنگ سازهای جامعه توده یعنی رسانه های توده فراهم می کند. فرهنگ جدیدی که برای پرکردن شکاف به وجود آمده در جامعه توده به وسیله این نهادهای تازه قدرت در جامعه مدرن به وجود می آید “فرهنگ توده” نام دارد.
یکی از ویژگی های مهم نظریه فرهنگ توده تشخیص این نوع فرهنگ در کنار “فرهنگ عامه” و “فرهنگ عالی” است. فرهنگ عامه بیانگر نیازها و علائق موجود و واقعی مردم جامعه است که به صورت خودجوش پدید می آید و در فولکلور تجلی پیدا می کند. در مقابل آن، فرهنگ عالی فرهنگی است که دارای استقلال و بیانگر ذوق راستین هنری و آدبی طبقه ای ممتاز در جامعه است. در فرهنگ توده که به شکل تحمیلی و غیر خودجوش در نتیجه تحولات جامعه صنعتی شکل می گیرد، همین تجلیات ادبی و هنری نیز به پیروی از تولید انبوه صنعتی، به طور مصنوعی باز تولید شده و با شعار “دسترسی مساوی به فرهنگ برای همه” در دسترس همگان قرار می گیرد.
منتقدان، فرهنگ آمریکا را به عنوان بارزترین مصداق فرهنگ توده و فرایندی به نام “امریکایی شدن فرهنگ” را یکی از مهم ترین پیامدهای ظهور فرهنگ توده در جامعه مدرن می دانند. به اعتقاد این گروه، آمریکایی شدن فرهنگ، هسته اصلی فرهنگ توده را تشکیل می دهد.
۱۰- دفلور، ملوین لارنس و اورت ای. دنیس، شناخت ارتباطات جمعی، مترجم: سیروس مرادی زیر نظر ناصر باهنر، ص ۸۷٫
۱۱- زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، ص ۷۹٫
۱۲- صاحب خلق، نصیر، تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا، ص ۳۰٫
۱۳- همان، ص ۱۹-۱۳٫
۱۴- هلال، رضا، مسیح یهودی، ص ۴۱٫
۱۵- صاحب خلق، نصیر، تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا، ص ۳۳٫
۱۶- صهیونیزم به عنوان پروژه بازگشت یهودیان به سرزمین های مقدس، با انقلاب پیوریتن ها در انگلستان که علاقه زیادی به عهد عتیق (تورات) و یهودیان از خود نشان می دادند مورد حمایت گسترده ای قرار گرفت. صهیونیزم مسیحی نام و عنوان حمایت فعالی است که از سوی مسیحیون از جنبش صهیونیزم به عمل می آید. این نظریه که تشکیل دولت یهودی می تواند نشانه ای بر بازگشت مجدد مسیح باشد اولین بار در سخنان و نوشته های الیور کرامول و پاول فلگن هاور از رهبران و تئولوگ های پروتستان قرن ۱۷ مطرح می گردد. در این رابطه نقش دیکتاتور پیوریتن انگلستان یعنی کرامول نیز بسیار برجسته بود، چرا که وی در قبال تقاضاها و درخواست های «مناشه بن اسرائیل» پیشگویی مذکور را کاملاً محقق کرد و به آنها اجازه استقرار در انگلستان، تنها کشوری که در آن هیچ یهودی وجود نداشت، را داد. این گروه (پیوریتن ها)، بعدها کار مهم تری را نیز انجام دادند و طرح «هواداران یهود» را در شالوده آمریکا نهادینه نمودند. اقدامات پیوریتن ها پس از پایان قدرت کرامول در انگلستان پایان نیافت، بلکه دیگران آن را ادامه دادند به طوری که کارن آرمسترانگ-نویسنده مشهور انگلیسی-در کتاب خود با نام جنگ مقدس می نویسد: «خواسته پیوریتن ها در انتقال یهودیان به سرزمین های مقدس پس از سال های ۱۶۰۰ نیز با همان شدت و حدت دنبال می شد. » http://mouood. org/content/view/12/439
۱۷- صاحب خلق، نصیر، پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی، ص ۲۵-۳۳٫
۱۸- ولایتی، علی اکبر، فرهنگ و تمدن اسلامی، ص ۱۷۵٫
۱۹- نوربخش، مسعود، با کاروان تاریخ: مروری بر تاریخچه سفر و سیاحت در ایران از باستان تا امروز، ص ۱۷۶-۱۷۴٫

منبع مقاله:
همایون، محمد هادی؛(۱۳۹۰)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول۱۳۹۰٫

نویسنده: دکتر محمد هادی همایون(تبیان)

تعداد مشاهده : 1,047 بازدید
نويسنده : HamidReza

ما و سالار شهیدان

انتشار در: 09 نوامبر 2016

 

ما و سالار شهیدان

download

 

گویی ز خُمّ مِهر تو، لب‌تر نکرده‌ایم
این باده را نخورده و باور نکرده‌ایم

مرد‌افکن است باده مهر تو، لیک ما
زین باده هیچ‌گاه به ساغر نکرده‌ایم

جز مُهر و گِل که بر سر و بر جبهه سوده‌ایم
خاکی دگر زکوی تو بر سر نکرده‌ایم!

در عشق، از صُوَر به معانی نرفته‌ایم
در مِهر، کار میثم و قنبر نکرده‌ایم

خود را فریفتیم بدین دلخوشی که ما
بی‌حرمتی به پور پیمبر نکرده‌ایم!

رگهای ما زخون تو خالی است، وین شگفت
یک سطر ما زخون تو از بر نکرده‌ایم

یک عمر همچو ابر به سوگت گریستیم
یک لحظه با حماسه تو سر نکرده‌ایم

علی موسوی گرمارودی

 

تعداد مشاهده : 1,378 بازدید
نويسنده : HamidReza